پرچین

مجموعه شعرها

پرچین

مجموعه شعرها

نمیخواستند، نمیخواستند که اینگونه بمیرند

-         الو سلام،

-         سلام، چه طور اینوقت شب!

-         هیچی پسر عبدالله مرده..

-         چی! مگه عبدلله پسر داشت؟ چند سالش بود؟

-         27 سال

-         آخه چرا؟

-         فکر کنم زیاد مصرف کرده... دیشب تو یه خرابه افتاده بوده. صبح پیداش کردن.

-         ........

-         .....

خوب که فکر کردم بیادش آوردم. سالها پیش توی مغازه  یک آشنا نشسته بودم و با هم حرف میزدیم. جوانی لاغر و کمی قد بلند آمد تو. برای تلفن سکه ای. دوستم کمی سربسرش گذاشت و با هم خوش و بش کردند و رفت. بعد گفت شناختی کی بود؟ گفتم نه! –پسر عبدلله بود دیگه! –اه ماشالا چقدر بزرگه آدم باورش نمیشه...

یک بار دیگر هم او را آنجا دیدم . احوالپرسی کردیم ولی زیاد تحویل نمیگرفت.

 

وقتی جسد را آوردند قیامتی بپا شد. زنها جیغ هوار میکردند و محل جای سوزن انداختن نبود...

همه در باره او حرف میزدند. دوستانش میگفتند همیشه با پدرش مشکل داشت و اینروزها به خانه نمی آمد. عبدالله بشدت مذهبی است.اجازه نمیداد در خانه حتی ضبط روشن کنند. سخت گیری ، سخت گیری تا آنجا که جوان گوشه خیابان را به جهنم خانه ترجیح میداد......

-         از روزی که دو سال پیش خواستگاری اون دختره رفت و اونا ندادن وضعش بدتر شد و دیگه رو نیومد...

-         اونشب در خونه مارو زد ولی من باز نکردم . از ترس باباش که دعوا راه نندازه

-         یه بار به من گفت مام کارتن خواب شدیم ها..

-         وقتی پیداش کردند انگار در خواب راحته.. اصلا معلوم نبود مرده

-         رو دستش جای تزریق بود. برای اولین بار . چون اون هیچوقت تزریق نمیکرد.معلوم نبود چرا..

-         معلوم نیست خودکشی کرده یا اشتباهی زده...

-         اونجا که پیداش کردند گله گله معتادها جمع شدن مواد میکشن. هروئین از سیگار ارزونتر گیرشون میاد.

 

بیاد هزاران جوان مثل او افتادم وآرزوهای بر باد رفته ، عشقهای خاموش شده و امیدهای از بین رفته. امروز جوانها به چه چیزی دلبستگی داشته باشند. چه چیزی در آنها شوق امید را زنده نگه دارد. براستی ما به کجا میرویم؟

هر چه هست میدانم آنها که هر شب در دل سیاهی ، در اوج نومیدی،تنهائی ، طرد شدگی  و در انتهای سراشیبی سقوطی ناخواسته با مرگ هم آغوش میشوند هرگز نمیخواستند که اینگونه بمیرند.

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
فرهاد یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:32 ب.ظ http://www.farhadkey.tk

سلام ای دوست . این هم مطلب خوبی بود که اشاره کردید . خواستی به وب ما هم سری بزن ...www.farhadkey.tk

حامد یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:51 ب.ظ http://saial.blogsky.com

سلام
اینجور بودن و اینجور مردن خیلی غم انگیزه
اما وقتی میبینی و در کنارش کسانی هستند که با تمام کمبودها به این راه نمیروند حس میکنی رستم هنوز هم زنده است
تا بعد

خودم دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:22 ب.ظ

از حامد و فرهاد ممنونم .حتما وب تونو میبینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد