پر پرواز ندارم
اما دلی دارم و حسرت درناها و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب پارو میکشند
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی دیگر
به مردابی دیگر! خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر به دریایی دیگر
خوشا پرکشیدن خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن مردن به رهایی!
سالهاست قصد رفتن دارم. اما همیشه رشته هایی نامرئی پابندم میکرد و توان جدایی را از من میربود. عشق به کار، به چیزی که میسازیم برای مردمان این خاک. عشق به دوستان ، همراهان، هم زبانان با دردهای مشترکمان. و عشق به این خاک که ریشه هایمان در آن است. و امید. امید به فردای بهتر، به اصلاحات ، به روز پادشاهی خرد، بر تخت نشستن آزادی. رشته های نامرئی پابستم کردند و ماندگار شدم.
امروز بر فراز قله ای که فکر میکردم بالاترین چکاد جهان است ایستاده ام. اما خود را در محاصره کوههای سربفلک کشیده میبینم که در کوره راههای پایین دره دیده نمیشدند. میبینم که قله آرزوهایم تپه ای حقیر بیش نبود در میان کوهستان.
از رشته های بندی ، دیگر چیزی بجا بنمانده. آنچه بر ما رفت حدیث درازی است. همه میدانیم. و این درد همه است.
همه دلخوشی مان وابستگیهای ظریفی بود با آنها که دوستشان داریم و دوستمان دارند و دردهای مشترک نزدیکترمان میکرد. همه دلخوشیمان. همه دارائیمان، همه هستیمان...
برایم روزهای خوبی نیستند اینروزها. روزهای بد ، روزهای داغ ، روزهای جهنمی ، روزهای آلوده. روزهای فرو ریختن باورها، فرو ریختتن اعتماد، فرو ریختن یقین. انسانهای ضعیفی هستیم ما. چنانکه با یک تلنگر همه ساخته های ذهنیمان در هم میریزد و خود را در انتهای راه میبینیم. و من امروز اینگونه ام.
مشکلات روزمره و شکستهای شغلی روحم را فرسوده و توانم را ربوده بود. وبلاگ نویسی همچو چاهی بود که سر در آن میکردم و فریادهای بی صدای خود را در آنجا میکشیدم. مکالمه با دوستان مجازی راه گریزی است برای فراموشی درد. فرسوده از درون اما هنوز برپا بودم.
شکست آنگاه اتفاق افتاد که در سر کشی روزانه به نوشته های دوستانم بطور اتفاقی متنی را خواندم که روحم را خراشید و قلبم را فشرد. متنی که در من احساس پلید تحقیر، توهین و نومیدی دمید. احساس هیچ بودن ، نبودن ، حقیر بودن. هنوز احساس هجو خنجری در میان دنده هایم با من است. و سوزش چشمهایم که با خواندنش نصیبم شد. و میدانم که بزودی از آن خلاصی ندارم...
موضوع متن مهم نیست. مهم این است که دوستان مجازی ناشناخته باشند بهتر است. در روابط واقعی اگر از درون یکدیگر آگاهی بیابیم زندگی بسیار سخت میشود. من چون صاحب متن را میشناختم اینگونه بر من گران آمد و در هم ریختم. آری گاهی ندانستن امنیت است.
امروز که رشته ها را گسسته میبینم دیگر توان رفتنم نیست. یعنی راهم نمیدهند بجائی. انروز که میتوانستم نخواستم و امروز که میخواهم نمیتوانم. اما در آرزوی مردن به رهایی هستم آنگونه که بامداد خسته گفت..
همه لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق پناهی گردد،پروازی نه،گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق چهره آبی ات پیدا نیست.
***
و خنکای مرهمی بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی،بر حضور وهن
و دنج رهایی بر گریز حضور.
سیاهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست
زخمی شدن روح داستان تازه ای نیست. رسم زندگیست. هر روز زخمی تازه .ولی این زخمها هم التیام می یابند.روزی. فقط باید بود و منتظر ماند.
روح عاشق خود ترمیم کننده خود است...
رضا جونم از نظر زیبا و گرمت سپاسگذارم....
و از متن زیبات لذت بردم...
امید که به آنچه خواهی برسی...
دوستت دارم مهربون با صفا و پر مهر
سلام !
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی است که از روزگار هجران گفت
متن بسیار زیبایی بود .لذت بردم !
موفق باشی
صدر
سلام..
در حضور شمعدانیها شقاوت آب خواهد شد.
وسیع باش، و تنها، و سر به زیر، و سخت.
به امید روزای بهتر...
قلم خیلی خوبی دارید..
موفق باشید..
سلام
نوشته های ویلاگت قشنگه .
مخصوصا بهشت و جهنم بعد هم گفتگو با خدا.
پایدار باشید
شاد باشی ... حتی در غم ها
سلام دوست عزیز.
ممنون بابت قدمت به سرزمین من.
حیف از آن روز که بی عشق آمد.
ای عشق.....
کاش خورشید تو آغاز کند صبح فردا را.....
نشونه خونت رو هم تو سرزمینم میزارم
سلام ... ۱۸ تیر هم اومد ... یاد همهء کسایی که ۱۸ تیر هاکشته شدن به خیر ...
آره نشناختن مردم بهتره ... دردشون کمتر رو شونهء ادم میشینه ...
موفق باشی.
سلام
مرسی از لطفت
اما متنهای شما خیلی بهتر از مال من هست
جدی گفتم
راستی امروز هم که خبری نشد؟چرا؟
سلام...
کسی لازم نیست برای اومدن به خونه ی من پاهاشو بشوره... من خودم کثیف ترین پاهای دنیا رو دارم... البته از اون لحاظ !
سلام
تشکر دوست عزیز
منتظر خبر هستیم
موفق باشی
خوشا پرکشیدن خوشا رهایی..
به ساحلی دیگر به دریایی دیگر...
دریا دریا دریا باید وسعت گرفت به اندازه دریا
خوشا رهایی!
شعرات از نظر محتوا عالیه فقط چون اینجا مصرعها به صورت وسطچین میاد از نظر شکل آسیب میبینه منم تو شعرای سفیدم همین مشکلو اینجا دارم.
با مصرع پیشنهادیت یه نسخه جدید ساختم و تو دفتر شعرم نوشتم. ممنونم.
سلام . پرچین همونه که از طبیعت جدامون کرده . همون که نمی ذاره سیر تکاملی طبیعیون رو طی کنیم . پرچین همون دیوار قشنگه که باعث شده گاوه خستگی ام رو نچره . پرچین همونه که خروسه صبح ها روش قوقولی قوقول می خونه . پرچین همونه که ............
سلام . ممنون که بمن سرزدی.وبلاگ قشنگی داری
رضای عزیز
امید هر کجا که باشی یاورت خواهد بود
لطف کرده بودی و مرا شرمنده
شاد باشی
باز سری به من بزن نا پرهیزی کردم و به استقبال شعری رفتم که شاعرش خود به استقبال مولوی رفته بود
دوست دارم نظر شما را بدانم
خیلی ممنون که به من در وبلاگ عمومی سرزدی.تو هم مطالب زیبایی داری.من لینک شما را در وبلاگم قرار داده ام.امیدوارم شما نیز اینکار را انجام دهید.باز هم به ما سر بزن.
با تشکر احسان از وبلاگ عمومی
سلام.
ما رو هم اگه قابل میدوین جز دوستهای دنیای اینترنتی خودت بدون و امیدوارم رشته های پاره شده رو خودت و و با قدرت باور خودت به هم وصل کنی.موفق باشی
سلام نو آشنایم رضای مهربون!
بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه هـــــم را ندید ه ایم
سعدی
ترنم مهربانیت ار پشت پرچین احساس لطیف و صادقانه ات به سرزمین مون رسید ...
ما خود محتاج مهر از آنسوی پرچین هستیم ...که برایمان امید بخش است ...و رشته های گسسته مهر را پیوندی دوباره می زند ... تا پیوسته و همیشه حضورمان رنگ آشنائی به بیکران آبی و گرمی سرخ داشته باشد..
تا دیداری بعد ...
آن روز که اعتماد فرو ریخت ٬ او خود قیامت بود .( دوست مجازی برای همین خوبه... )راست میگوئی٬ نباد آن روز که از غم دوستان خود از زبان بی صدایشان بشنوی.....
آن لحظه فرو ریختن اعتماد است...
با اینکه آبی زیباست... اعتماد زیبا تر است....
روز بارانی از شما تشکر می کنه.. چون مطالبتون یه چیزایی رو برام روشن کرد.
سلام دوست عزیز
مرسی از این که به وبلاگم سر زدی و منظور من از تبلیغ این بود که فقط اسم وبلاگشون را بنویسند.شما که لطف کردید و نظر هم گذاشتید.
خوشحالم با وبلاگتون آشنا شدم.
امیدوارم به انچه که میخوای برسی و همیشه موفق باشی.
انگار گفتهای هر آنچه را که باید گفته باشی !
زیبا بود و جالب!موفق باشی!
سلامی دوباره
زندگی سخت شده است اما باید مان و جنگید. خوشحالم که شما برای کسانی که دوستشان دارید و دوستتان دارند ارزش قائل هستید و همین موضوع را بهانه ای برای ماندن کرده اید. امیدوارم هیچگاه مایوس و ناامید نشوید و مجبور نباشید وبلاگ را به قول خودتان چاهی ببینید که در آن فریادهای بی صدایتان را بکشید. امیدوارم اگر مشکلی دارید زودتر برطرف شود و نوشته های بعدی شما سرشار از امید باشد.
موفق باشید.
( من لینک شما را در وبلاگم قرار دادم )
تا اميد هست.....
سلام !
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سلام !
امیدوارم روز خوب و سرشاز از موفقیتی داشته باشی.
موفق باشی
صدر