میان من و مرگ، پرچین سبزی ست که پیچک کهنه ای آن را می پوشاند هر بار که از کنار آن رد می شوم شاخه های انبوه را کنار می زنم تا آن را بهتر ببینم ولی آفتاب، چشم هایم را کور می کند برگی را باز می کنم و چون کف بینی کهنه کار بر خطوط در هم آن خیره می شوم صدا نمی آید و من از خود می پرسم: " چه کسی این پیچک را کاشته است؟ " و پیش از این که رهگذران ِ دیگر مرا انگشت نما کنند گرد لباس خود را می سترم و به راه خود می روم.
با سلام خدمت دوست عزیز و با تشکر از اینکه به کلبه ما سرزدی سایت بازتاب منتسب به محسن رضایی است و توسط برخی از دوستان وی اداره می شود این سایت در پی ایجاد و راهبری جریان سوم است (بقول خودش)
سلام ممنون از لطفت.خبرای من داغ تنوریه
رضای عزیزم سلام ..
ممنون از حضور پر مهرت.
نگاشته زیبایی را انتخاب کردی.
مهربانی ات مستدام و پیچکهای مهرت در بر گیرنده ایام ما باد.
ارادتمند
هان!
همراه ای؟...
پس سلام!
با سلام خدمت دوست عزیز
و با تشکر از اینکه به کلبه ما سرزدی
سایت بازتاب منتسب به محسن رضایی است و توسط برخی از دوستان وی اداره می شود
این سایت در پی ایجاد و راهبری جریان سوم است (بقول خودش)
سلام دوست من!
از این که به من سرزدید خیلی ممنون و بینهایت خوشحالم کردید. همیشه منتنظر نظرات شما هستم.
سلام
شعر بسیار زیبایی بود..
توش پر از چیزایی بود..
که ........
نمیدونم ؟!
چقدر زیبا و عمیق ...
سلام .... برای اولین بار اومدم این ور پر چین!
رضای عزیزم سلام !
آنقدر مهربانی که بی اجازه از پرچین پریدم و اسم زیبایت را به سرزمینمون آورده و به مهربونی ثبت کردم.
ارادتمند
رضا سلام وبلاگت خیلی پیچکی شده موضوعاش/ البته این آخری یک خورده موضوعش ترسناک هم بود