این شعر قدیمی رو خیلی دوست دارم. گمش کرده بودم. امروز وقتی اتاقمو جابجا میکردم دستنویسشو پیدا کردم:
آواز غمگین در شام آخر:
آن دست لرزان بر زخمه تار
جسم گریزان در زیر باران
آواز غمگین در شام آخر
آن چشم گریان همچون بهاران
مانند رویا در خواب شیرین
همچون ترانه در جمع یاران
هرگز ندانست در قلب من بود
مانند نوری در سایه ساران
رضا- زمستان ۱۳۷۷
Time to Say Goodbye
Alfred Gockel
دلا یاران سه قسمند ار بدانی
زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
محبت کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار
به جانش جان بده تا می توانی
به ما هم سر بزن خوشحال میشم
سلام!
خیلی زیبا بود!
موفق باشی
صدر
سلام...
دیگه حالم از دروغ هایی که به خورده من دادند به هم خورده....
دوست دارم همشونو پس بدم دوست دارم ...شکمم خالی بشه...از این همه حرفی که به من گفته شد ....از گفتن دوستت دارمهایی دوغین.....
.........موفق باشین...