پرچین

مجموعه شعرها

پرچین

مجموعه شعرها

برای آنکه قدر ناشناس او بودم

برای از تو سرودن ترانه ای بفرست

من آن بهار عقیمم جوانه ای بفرست

 

شب است و بغض غریبی که همنشین من است

گرفته راه گلو را ، بهانه ای بفرست

 

برقص کولی آتش بدوش! خنده بزن

برای شعله کشیدن زبانه ای بفرست

 

اسیر موجم و حیران میان دریاها

تو ای الهه دریا کرانه ای بفرست!

 

چگونه گم نشوم در میان این همه هیچ

مرا نمانده نشانی ، نشانه ای بفرست

 

دچار لکنت پاییز در میان بهار!!

تو ای سپیده باور شبانه ای بفرست.

 

برای آنکه قدر ناشناس او بودم

برای از تو سرودن ترانه ای بفرست

من آن بهار عقیمم جوانه ای بفرست

 

شب است و بغض غریبی که همنشین من است

گرفته راه گلو را ، بهانه ای بفرست

 

برقص کولی آتش بدوش! خنده بزن

برای شعله کشیدن زبانه ای بفرست

 

اسیر موجم و حیران میان دریاها

تو ای الهه دریا کرانه ای بفرست!

 

چگونه گم نشوم در میان این همه هیچ

مرا نمانده نشانی ، نشانه ای بفرست

 

دچار لکنت پاییز در میان بهار!!

تو ای سپیده باور شبانه ای بفرست.

 

رقاصخانه های شهرداری

...آقا زدو مردم لج کردن نرفتن به هیچ طرفی رای بدن.زد و راستیا که با رای ثابت هفت هشت درصدی که همیشه یه عده غربتن الی الله به اینا میدن اومدن رو کار. تا فبلش که همینجوری هم شهر تو تصرف اینا بود. تمام در و دیوار هر جا که دلشون میخواست عکس و نقاشی های غول پیکر که یاد مردم بیاره چقدر گناهکارند و چقدر بدهکارن پر کرده بودن. حالا هم که روزنامه همشهری و فرهنگسرا ها بطور کامل بدستشون افتاده. خوب اونجاهام که رقاصخونه بوده و عامل انحراف جوانها. انشاالله بزودی میببینیم که تمام مشکلات حل شده و تمام جوانهای ما اصلاح شده اند.
بغیر از این مشکلات اساسی اگه متر مانتو زنها هم از ۱۰۰ سانت کمتر نشه دیگه شکر خدا همه چی حله و این ام القری چیزی از بهشت کم نداره.

و اینک آخرالزمان

اگر حالش باشه که ساعت 5/10 شب بری سینما تا 5/1 صبح اونتو بشینی ، فیلم اینک آخرالزمان با ساختی بسیار قوی و کیفیت صدای عالی با زبان اصلی (با زیرنویس فارسی) واقعا ارزششو داره . تا با عمق وجودت وحشت ناشی از جنگ رو حس کنی و تا اون رگ وریشه ها و سلسله اعصابت نفوذ کنه..بعد ببینی که صنعت سینما تو اونور آب بکجا رسیده و چطور تماشاگر رو میبره به وسط معرکه.حتی اگر سی دی شو هم دیدی بازم فرصت دیدن اونو توسینما از دست نده.

 

نمیخواستند، نمیخواستند که اینگونه بمیرند

-         الو سلام،

-         سلام، چه طور اینوقت شب!

-         هیچی پسر عبدالله مرده..

-         چی! مگه عبدلله پسر داشت؟ چند سالش بود؟

-         27 سال

-         آخه چرا؟

-         فکر کنم زیاد مصرف کرده... دیشب تو یه خرابه افتاده بوده. صبح پیداش کردن.

-         ........

-         .....

خوب که فکر کردم بیادش آوردم. سالها پیش توی مغازه  یک آشنا نشسته بودم و با هم حرف میزدیم. جوانی لاغر و کمی قد بلند آمد تو. برای تلفن سکه ای. دوستم کمی سربسرش گذاشت و با هم خوش و بش کردند و رفت. بعد گفت شناختی کی بود؟ گفتم نه! –پسر عبدلله بود دیگه! –اه ماشالا چقدر بزرگه آدم باورش نمیشه...

یک بار دیگر هم او را آنجا دیدم . احوالپرسی کردیم ولی زیاد تحویل نمیگرفت.

 

وقتی جسد را آوردند قیامتی بپا شد. زنها جیغ هوار میکردند و محل جای سوزن انداختن نبود...

همه در باره او حرف میزدند. دوستانش میگفتند همیشه با پدرش مشکل داشت و اینروزها به خانه نمی آمد. عبدالله بشدت مذهبی است.اجازه نمیداد در خانه حتی ضبط روشن کنند. سخت گیری ، سخت گیری تا آنجا که جوان گوشه خیابان را به جهنم خانه ترجیح میداد......

-         از روزی که دو سال پیش خواستگاری اون دختره رفت و اونا ندادن وضعش بدتر شد و دیگه رو نیومد...

-         اونشب در خونه مارو زد ولی من باز نکردم . از ترس باباش که دعوا راه نندازه

-         یه بار به من گفت مام کارتن خواب شدیم ها..

-         وقتی پیداش کردند انگار در خواب راحته.. اصلا معلوم نبود مرده

-         رو دستش جای تزریق بود. برای اولین بار . چون اون هیچوقت تزریق نمیکرد.معلوم نبود چرا..

-         معلوم نیست خودکشی کرده یا اشتباهی زده...

-         اونجا که پیداش کردند گله گله معتادها جمع شدن مواد میکشن. هروئین از سیگار ارزونتر گیرشون میاد.

 

بیاد هزاران جوان مثل او افتادم وآرزوهای بر باد رفته ، عشقهای خاموش شده و امیدهای از بین رفته. امروز جوانها به چه چیزی دلبستگی داشته باشند. چه چیزی در آنها شوق امید را زنده نگه دارد. براستی ما به کجا میرویم؟

هر چه هست میدانم آنها که هر شب در دل سیاهی ، در اوج نومیدی،تنهائی ، طرد شدگی  و در انتهای سراشیبی سقوطی ناخواسته با مرگ هم آغوش میشوند هرگز نمیخواستند که اینگونه بمیرند.

 

 

روز خداحافظی

روز آخر دوره بود.از دوازده کشور مختلف بودیم. بیشتر از کشورهای آسیای جنوب شرقی بودن. من بعنوان نماینده بچه ها صحبت کردم و از میهمان نوازی میزبانها تشکر کردم. به ما مدرک دوره دادند بعد همه کف زدند و عکس یادگاری گرفتند و شیرینی خوردند.

تو راه بازگشت به هتل همه یه جورائی پکر بودند و تو خودشون فرو رفته بودند. بعد از دو هفته آشنائی حالا وقت جدائی بود. تا اینکه اونیکه اهل میانمار بود یه هو پاشد میکروفون اتوبوس رو ورداشت و با اون انگلیسی افتضاحش شروع کرد جوک گفتن و سر وصدا کردن. بعدش هم یه آواز قشنگ به زبون خودشون خوند. ما هیچی نمیفهمیدیم ولی باهاش همراهی میکردیم و دست میزدیم. همیشه آروم و سربزیر بود و قاطی صحبتهای جمع نمیشد. این حرکت اونم تو اون حال و هوا خیلی ازش بعید بود.

کم کم بقیه هم سر حال اومدند. یه خانم تایلندی هم پاشد آواز تایلندی خوند. بازم کسی چیزی نمیفهمید ولی همه باهاش همراهی و خوشحالی میکردند. بعد از اون یه دختر لاغر ویتنامی پا شد و آواز هوشی مین رو خوند. آهنگش آشنا بود. فکر کنم چپی های ایرانی روش سرود گذاشته بودند. من ویت کنگ صداش میکردم.از بس ظریف بود من تعجب میکردم اینا چه جوری حریف امریکا شدند.بر عکس هموطن من  توی گروه که با قد دو متر وخورده ای چهار برابر اون بود.

خیلی جالب بود اینها آدمهائی بودند از جاهای دور از کشورهای مختلف با فرهتگهای مختلف با زبانهای مختلف. ولی وقتی دقت میکردی میدیدی همه انسانها مثل همند و مبتونن همدیگر رو دوست داشته باشند.شاید اگر سیاست مدارها نبودند هیچ جنگی تو دنیا نبود.خانمهای سریلانکائی هم گاهی به سبک خودشون میرقصیدند.

بعد از اون گیر دادند به من. گفتن یه چیزی بخون . روم نمیشد. گفتم بقیه بخونن . گفتن نه تو رئیسی حتما باید بخونی. نماینده گروه بودم اینا میگفتن رئیس.منم شروع کردم ای ایران رو خوندن:ای ایران ای مرز پرگهر ... اونام با من تکرار میکردن.حس عجیبی بهم دست داد.احساس غریبی وطنم ومردمم تو این دنیا و اینکه چی میتونستیم باشیم و چی بسرمون اومد.اشک تو چشام حلقه زد .دیگه ادامه ندادم ساکت شدم. بقیه هم ساکت شدند....

 

یه عده همون عصر رفتند. من و هموطنم ساعت دو بعد نیمه شب باید هتل رو به سمت فرودگاه ترک میکردیم. بقیه هم فردا. قبل از دو با دوستم پائین بویم . چک آوت کردیم و اومدیم چمدونارو برداریم ....باورمون نمیشد .بیشترشون اومده بودن مارو راه بندازن. اونم اون وقت شب...

وقت خداحافظی خیلی سعی کردند مخفی کنند ولی من حلقه های اشک رو توی چشمهاشون دیدم.

 

پرچین

دیوار: یعنی هیچکس حق نداره بیاد اینور.

در: یعنی فقط بعضیا اجازه دارن بیان

پرچین اما خیلی فرق داره. یه دیواره ساده است که با شاخه ها درستش کردن.شاید یعنی اینکه اینجا مال منه. یا برای اینه که گوسفندا نیان گلها رو بخورن. بهر حال خیلی جدی نیست. بچه های شیطون براحتی از روش رد میشن تا ببینن اونور چه خبره.