آخرین ساعات
اشک میریزیم . برای روزهایی هیچ خوب نبود. خنده داره نه؟
شاید برای این اشک میریزیم که روزهایی که گذشت میتونست خوب باشه و نشد. میتونستیم مهربونتر باشیم و نبودیم. میتونست....
بهر حال روزها گذشتند. فرصتها از دست رفت. و امروز زیر انبوهی خاطرات تلخ کمر خم کرده ایم.
اشک میریزیم نه برای روزهای بد. برای روزهایی که از دست رفت..

-----------------------------

دو روز دیگر میهمان این خاکم که بهش عشق میورزم. جایی که عذابم داد ولی من دوستش دارم.
اشک میریزم برای سالهای دراز اینجا بودن. اینجا بزرگ شدیم. اینجا عاشق شدیم. آرزوهایمان اینجا دفن شده. و مردگانمان اینجایند. بقول بامداد چراغمان در این خانه میسوزد.
اشک میریزم نه برای این سالهای سیاه رنج. برای سالهایی که میتوانست خوب باشد اما نشد.

------------------------------

نه خوشحالم از رفتنم و نه غمگین. مدتهاست که "چیزی فسرده است اینجا در سینه در تنم".
تقدیر مرا بهر سو که میخواهد میکشاند. و من تسلیم بی چون چرای آنم.

-------------------------------

گلایه ای نیست. از هیچکس. همه آنها که دوستم دارند و آنها که دشمنم میپندارند بدانند که من دوستشان دارم. از کسی کینه ای با خود سوغات نمیبرم.
نمیخواهم بدیهایم را ببخشایید. شاید با این احساس راحتترید. اما دوست داشتم بدیهایم دیگر موجب رنج شما نباشد.

--------------------------------