معرفی
یه نویسنده مصری میگه :

یک روز داشتم از کنار یک مزرعه دور افتاده عبور می کردم ، ناگهان در وسط مزرعه چشمم به یک مترسک افتاد که وسط اون مزرعه بزرگ تنهای تنها بود . جلوتر رفتم و از مترسک پرسیدم : تو خسته نمیشی در این مدت طولانی ، اینجا ، تنها و بدون حرکت زندگی میکنی ؟ مترسک گفت نه . پرسیدم : آخه چطور ممکنه ؟ و اون گفت : لذتی در ترسوندن دیگران هست که به من اجازه نمیده که خسته بشم . با تعجب پرسیدم : آخه چه لذتی میتونه نوی ترسوندن دیگران باشه ؟ و اون گفت : تو نمی فهمی ، تو هم باید مثل من مغزت از کاه باشه تا بفهمی من چی میگم !

به امید روزی که دنیا عاری از مترسک های مغز کاهی باشه .

این مطلب رو از وبلاگ دوست جدیدم مهران نقل کردم تا نمونه ای باشه از کار قشنگش. امیدوارم از اینکار راضی باشه. حتما به رودخانه مهتاب سر بزنید.