سلام



سلام

چند روز نبودم .امروز اومدم. امیدوار بودم این بلاگ اسکای لعنتی درست شده باشه بشه که نشده.فکر کنم با همین پرشین باید کنار بیاییم.

مروز روز خوبی بود چون چیزی که مدتها دنبالش بودم بهم رسید. شایدم تهش چیزی نباشه ولی روزنه امیدیه که آدم دلش خوش میمونه.غیر از این آدم احساس میکنه دیگه ته خطه و چیز جدیدی تو زندگیش نیست.

امروز روز بدی بود چون نامه تخلیه خونم اومده حالمو گرفته. مهم نیست یه کاریش میکنیم.

امروز یه درسو خوب حالیم کردند که کامل شیر فهم شدم :( برای کسی بمیر که دست کم برات تب کنه)

دیگه اینکه خوب شد امروز بموقع رسیدم و الا یه مسافرت خوب خارج رو از دست میدادم.

نیکوی عزیز بازم رفت مسافرت.اونم اروپا. بی خداحافظی. نزدیک بود همسفر شیم.نشد. فکر کنم بد جور از من دلخوره. دو هفته دیگه میاد.
یه چیز دیگه .امروز احساس خوب مهم بودن بهم دست داده. سر کارم کارای بزرگی رو بهم ارجاع دادند.



اینم که قبلنا گفته بودم ولی قکر کنم کسی نخونده بودش:

 

زیبایی

درخت در کویر/

باران بر زمین تفتیده به خشکسالی/

رود در بستر شوره زار/

چشمه در صحرا/

و باد در سکون هوای سربی شهر/

        زیباتر است..../

همانگونه که /

مادر با کودک/

پدر با کار/

مرد با غرور/

و زن با عشق.../

غروب با یک فنجان چای زیباتر است/

شب با رویا/

و صبح با سلام تو زیباتر../

ر ضا-بهار ۸۲

اینجا نظر بدین.