به یار دور

 به دنبال کدامین قصه و افسانه می گردی
در این بیغوله ردپایی از یاران نمی یابی
چراغ شیخ شد خاموش و این افسانه شد روشن
که در شهر ددان میراثی از انسان نمی یابی

میدانی که چقدر جایت خالی است. تماس نمیگیرم زیرا میترسم هزار بغض فرو خورده ناگاه ره بر برون بیابد و شرمگینم سازد.

چقدر خوب است دوست خوب.جقدر خوب است حضورش. جاییکه هیچ رازی قرار ندارد.و هیچ ناگفته ای مجال ماندن نمیابد. کاش اینجا بودی .کاش انجا بودم:

آیینه خموش ،
آرام و استوار،
و روح ،
- این گمشده به جاده ی پر شیب روزگار ،
و اضطراب عجیبی که در وجود
- لبریز گشته است
بر من اشارتی است ؛
که اینجا ...
نه جای توست



-نظرات شما-