باد سرد چون سیلی صورتم را مینوازدو تارهای رشته ام یک به یک از هم میگسلد.لرزش بدنم از سوز سرما نیستو سرخی صورتم از گرمای درون نمیجوشد.با اینهمه آرام و فروتن هستمپذیرای سرنوشتی از پیش دانسته.چون عنکبوتی که در معبر بادهاآشیانه میسازد...