دریاچه نقره ای

اینو تقدیم میکنم به همه اونایی که صادقانه دوست میدارند. و برای آنکه مرا به دریاچه نقره ای برد جایی نزدیک همین مرداب...
این مطلب ادامه مطلب قبلی است شاید.اون رو هم بخونید.




بی آنکه خود خواسته باشی

یا حتی بدانی

در آن دورجای تکیه گاهم بودی

حتی اگر میعادها دورا دور

ودیدارها دیرا دیر بوده باشد


زیرا تو خوبی

تو پاکی

دروغ نمیگویی

تو سرچشمه پاکی در کویر
ومن کبوتر خونین بال که زخمهایم را در آن میشویم
و قلبت همچون آیینه صافی است

 

من از شعرم آیینه ای میسازم

و در برابر آیینه ات میگذارم

و از انعکاس تو در توی آیینه ها

دریاچه ای نقره ای  میسازم

آنگاه در کنار دریاچه مینشینیم آرام

تو ترانه ای قدیمی را سر میدهی

ومن تکه های ماه را در سطح آب میشمارم

تا آن لحظه که ماهی قرمز یقین

آن "ماهی گریز"

از لابلای انبوهی خزه های اعماق دریاچه

راهی بسوی قلبت بجوید

و تو دیگر از مرد شاعر

هراسی در دل نداشته باشی


رضا-اسفند ۸۲