این شعر را یکی به من هدیه کرد. کسی که چون دریچه ای روبرویم بود
دریچه ها
ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت، اما... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست،
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد..
مهدی اخوان ثالث
سلام رضا.
بگو مگو....دریچه های روبرو...
.............................................
دوست عزیز سلام....زیبا بود...انشا الله دریچه ی مهربانیها برویت باز شود...موفق باشی..غریب..
زیرا یکی از دریچه ها بسته است...
ترجیع بند همیشگی من و انگار همه ی ما...
رفتید یا هنوز پاتون رو خاک وطنه؟