ـ نازلی!
بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر...
۱- امسال سال خوبی نبود. سال مرگ لاله ولادن، سال مرگ اصلاحات.سال مرگ بم.سال کتک خوردن دانشجوها.تنها چیز خوبش شاید خبر سقوط صدام بود.
برای من هم سال خوبی نبود. انبوه خاطرات تلخ، فرو ریختن جسم، شکست شغلی، نومیدی. حتی روز والنتینش که روز محبت و دوستی است و من تازه امسال فهمیدم چه روزیه برای من یادآور خیانت، هرزگی، دروغ و نیرنگ بود. سال قبل هم خوب نبود. سال مرگهای پی در پی آشنایان...
اما دو روزه که هوا بوی بهار داره.دیروز تو کوچه مون درختی رو دیدم که شکوفه کرده. بهارو دوست دارم. عید رو دوست دارم. احساس خیلی خیلی خوبی دارم. حس میکنم سال نو سال خیلی خوبی باشه. برای هممون. من احساسم بهم دروغ نمیگه. باور کنید.
۲- تو اینروزا تلویزون با سریالهای پشت سر همش غوغا کرده. منم کلی به معلوماتم اضافه شده. مثلا فهمیدم بسیاری از وقایع کربلا تو همین پارک جنگلی خودمون تو تهران اتفاق افتاده بوده و ما نمیدونستیم.
۳- من هیچ وفت به فال بینی و طالع بینی اعتقاد نداشته و ندارم. اما چند روز پیش توی روزنامه ایران (جمعه ۱ اسفند) توی طالع خودم چیزی رو خوندم که قشنگ دو تا شاخ گنده رو کله ام سبز شد. نوشته بود:
از این که آدمهای مزاحم و نمک نشناس را از زندگی خود بیرون کرده اید خیلی خوشحال باشید.چون در طولانی مدت این آدمها جز آنکه در حق دوستی خود خیانت کنند و معای دوستی و ارزش آنرا نفهمند، هیچ ثمر دیگری برای شما ندارند.آنها به ظاهر دم از صداقت،دوستی و عمق زیاد در افکارشان میزنند.اما در نهایت به هیچکام از اینها معتقد نیستند و در زیر این صورت خوش چهره ای کریه نمایان خواهد شد. چهره ای که نه تنها رنگ دوستی ندارد که جز آزار و تنش و تحقیر ارمغانی برای شما نخواهد آورد. از تنهایی خود لذت ببرید و انسانهای بی هدف را به حال خود بگذارید.
۴- از بس آمار شرکت کنندگان توی انتخابات بالاست که من شک کردم و رفتم دوباره شناسنامه ام را چک کردم. گفتم نکند ما هم خودمان شرکت کرده ایم و خبر نداریم و یا دچار فراموشی شده ایم....
۵- اینم هدیه امروز که از یک وبلاگ دیگه که یادم نیست وام گرفتم:
(هرچه بادا باد)
مثل کبریت کشیدن در باد
دیدنت دشوار است
من عاشق
که خلاف باد شنا کردن را
مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را
میکشم در ره باد
هرچه بادا باد.....
من هر شب خواب میبینم براحتی از روی زمین بلند میشم و در باد شنا میکنم و هر جایی که میخوام میرم. هر شب این خواب رو میبینم...
برای همتون آرزو میکنم سال جدید سال خیلی خیلی خیلی خوبی باشه. همتونو دوست دارم./رضا.
اینو تقدیم میکنم به همه اونایی که صادقانه دوست میدارند. و برای آنکه مرا به دریاچه نقره ای برد جایی نزدیک همین مرداب...
این مطلب ادامه مطلب قبلی است شاید.اون رو هم بخونید.
بی آنکه خود خواسته باشی
یا حتی بدانی
در آن دورجای تکیه گاهم بودی
حتی اگر میعادها دورا دور
ودیدارها دیرا دیر بوده باشد
زیرا تو خوبی
تو پاکی
دروغ نمیگویی
تو سرچشمه پاکی در کویر
ومن کبوتر خونین بال که زخمهایم را در آن میشویم
و قلبت همچون آیینه صافی است
من از شعرم آیینه ای میسازم
و در برابر آیینه ات میگذارم
و از انعکاس تو در توی آیینه ها
دریاچه ای نقره ای میسازم
آنگاه در کنار دریاچه مینشینیم آرام
تو ترانه ای قدیمی را سر میدهی
ومن تکه های ماه را در سطح آب میشمارم
تا آن لحظه که ماهی قرمز یقین
آن "ماهی گریز"
از لابلای انبوهی خزه های اعماق دریاچه
راهی بسوی قلبت بجوید
و تو دیگر از مرد شاعر
هراسی در دل نداشته باشی
رضا-اسفند ۸۲
این رو اینجا مینویسم. میدونم خیلی سیاهه. منم اونو وقتی نوشتم که تلخ و سیاه بودم و خیلی تنها.قصد توهین به هیچکس نیست و همش به خودم بر میگرده....
شما را میگویم
شما دو قوی زیبا
گردن فراز، زیبا ، پاک
بالها گشاده به پرواز تلخ به سرزمینی دور
پا سفت کرده چنین به چیدن همه ریشه ها
که در این مرداب عفن دوانیده اید..
جایی که در آن عشق پاره کردن لبهاست
و هرزگی با صیغه ای تطهیر میشود
"دلتنگم" اغوایی است شرم آور
و " دوستت دارم" دروغی بزرگ
جایی که "دوشیزه رویاها" پتیاره ای هرزه گرد بود
جایی که آمار انتخابات مهمتر است از انفجار بزرگ بی لیاقتی
و دشتی پر از اجساد تکه تکه
آنجا که انسانها در صفها می ایستند تا آزادی را به قیمت مهرشناسنامه بفروشند
و دم یعنی تنفس همه ذرات مسموم در هوا و تزریق آن در خون
شما را میگویم
شما دو قوی زیبا
گردن فراز، زیبا ، پاک
بالها گشاده به پرواز تلخ به سرزمینی دور
پا سفت کرده چنین به چیدن همه ریشه ها
که در این مرداب عفن دوانیده اید..
من لاکپشتی هستم
مانده سالها در این مانداب کژ
چوبی را که به دندان گرفته ام
به منقار بر گرفته به پرواز آیید
شاید "اگر نه رها زیستن، مردن به رهائی"
رضا-اسفند ۸۲
۱- از همه دوستان مجازی و حقیقی که این چند روز به من خجالت دادند و تولدم رو با پیام،ایمیل و یا تلفن تبریک گفتند نهایت سپاسگذاری رو دارم. حتی دوستانی که مدتهاست از من جدا شدن و دوستانی که هزاران کیلومتر دورتر در کشورهای دیگه هستند منو فراموش نکردند و پیام فرستادند. من شرمنده و مخلص همتون هستم و ازتون قدر دانی میکنم..
۲- دیروز شو تلویزیونی انتخابات فرمایشی بنحو احسن اجرا شد.خیلیها که ازشون سوال میشد چرا رای میدید میگفتند تکلیف بوده. من قصد جسارت به اونایی رای دادند رو ندارم ولی میخوام بگم رای دادن یک عنصر اصلی دموکراسیه و دموکراسی تعریف خودشو داره. این که یک عده محدود بجای چند میلیون نفر تصمیم بگیرند و انتخاب کنند و بعد از مردم بخوان به اونا رای بدن معنی نداره. خوب حکم حکومتی رسمی و علنی بدن اینا نماینده اند و مردم هم بنا به -تکلیف- تبعیت کنن. نمیشه باطن فرمایشی باشه و ظاهر دموکراسی. این یعنی مسخره کردن هر دو.
۳- یه نکته بیربط هم میخواستم بگم. اونم درباره (نفرت). نمیدونم. همیشه فکر میکردم نفرت چیز ناپسندیه. اما امروز شک دارم اینطور باشه. من فکر میکنم (نفرت) یک مکانیسم دفاعیه در برابر آسیبهای روانی. خیلیها زمانی که در ماجراهای عاطفی لطمه های شدید میخورن با جایگزین کردن نفرت عملا یه جورایی از خودشون در برابر هجوم یاس حفاظت میکنن. لابد شنیدین که میگن بین عشق و نفرت فاصله ای نیست. تا نظر شما چی باشه.
این شعر زیبا رو از بلاگ ؛فراتر از نفرت؛ وام گرفتم. برای زیبایی شعرش، تناقضش و آهنگ خیلی زیباش که عمیقا تحت تاثیرم قرار داد:
صحبت عاشقانه کن٬ نوبت لکنت من است
قصیده برای انسان ماه بهمن
تو نمی دانی غریو یک عظمت
وقتی که در شکنجة یک شکست نمی نالد
چه کوهی ست!
تو نمی دانی نگاه بی مژة محکوم یک اطمینان
وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره می شود
چه دریائی ست!
تو نمی دانی مردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگی ست!
ا-بامداد
طرح:
با کفشهایی از عشق
و عصایی از اعتماد
تا کنار راین آمدم
با کوله باری از خاطره بر دوش
افسوس که نبودی
نشد که با من بیایی
...
من تنها
ایستاده در کنار راین
و کوله باری که آب با خود میبرد....
رضا - بهمن ۸۲
------------------------------------------------------------------------------
دیدار در شب:
در زندگی زخمهایی هست
که روح انسان را در انزوا مثل خوره میتراشد.
این دردها را به کسی نمی توان گفت
و اگر بگویی
باور نمی کنند و می گویند
عجیب و استثنایی است ...
صادق هدایت
------------------------------------------------------------------------
با تو باز آمدم
با کوله باری از رنج
و جسمی خرد شده در زیر انبوهی زخمهای روح
من بازآمدم ، شکسته ، زخمی، نومید
بی هیچ آرزویی
مگر تسکین دردهایم
با هم باز آمدیم ، از راهی پر فراز و نشیب، از راهی غریب
اما چون همیشه من خموش ، تو گویا
من با سکوت درمان میجویم تو با کلام
از فصل رنجنامه ات سخن آغاز کردی
و من راهی که پیموده بودی به چشم دیدم
رد سیاه جهالت محض را بر پیکرت دیدم
درد جنایتی که با تو رفته بود با تو کشیدم
سنگینی دردهایت را بر شانه های نحیفت حس کردم
اما در زیر سنگینی این آوار
میل شدید تو برای اوج گرفتن!
من دیدم که:
<دلت کبوتر آشتی است در خون تپیده به بام تلخ
با این همه چه بالا چه بلند
پرواز میکنی>
خدایا این چه معجزتیست؟
و من شرمگین حقارت دردهایم در پیشگاه عظمت رنجهایت
من سقوط خویش را دیدم از رنجهای خود ساخته
چون عنکبوتی که در معبر بادها آشیانه کرده بود
من پرواز ترا دیدم از لجنزاری که دیگرانت ساخته اند.
تو آن آتش گرمی بخشی
و من منجمد ، در پرسه های کودکانه در این زمستان سرد
من آنشب گریستم
به اندازه همه یلداها ، همه محرم ها
برای حقیری اندوهم ، برای بزرگی روحت
و اشک نشان بازگشتم به زندگی بود.
نیکو ترین،
تو ترانه خوان سرود زندگی باش
من سنگ صبور بی تکلم.
رضا- دی ۸۲
چه فایده !
هر قدر بسویت می دوم حتی به تو نزدیکتر هم نمیشوم.
تو آنقدر دوری که پیش آمدن بسویت معنی نمیدهد.
وقتی تو در سیاره دیگری هستی
و من در سیاره ای دیگر
بسوی تو آمدن معنی نمیدهد.
دویدن یعنی دور زدن بر گرد خویش.
تو آنقدر دوری که در سیاره دیگری هستی
و تنها در اندیشه هم سیارگان خود.
چه فایده!
از رفتن به پیش یا پس.
آن به که ایستاده باشم.
تنها در اندیشه گلی سرخ در سیاره ای دیگر
چون مسافر کوچک.
رضا-(آذر ۸۲)
==============================================
سلام،
اگر به شعر علاقه دارید به این دفتر شعر سری بزنید. این مجموعه و گزیده اشعار ارسالی از طرف شما به همراه کلیه نظرات موافق و مخالف ثبت شده تحت عنوان "گزینه اشعار نسل وبلاگستان " با ذکر نام یا آدرس شما منتشر خواهد شد.
نظر دهی در مورد هر شعر در بخش مربوط به خودش انجام میشود:
کلیک کنید:
برای تولد عزیزترینم:
پیش از تو پاییز فصل خوبی نبود،
فصل برگریز
پیام آور زمستان.
و من خود زمستان بودم،
تاریکی بود و سرمای بهمن،
برف بود و کفشهای پاره من.
نامت برایم غریب بود و بی معنی.
تو در پاییز آمدی در آبانماه
و با تو گرمی و نور آمد.
با تو امید آمد و عشق،
و منزل کوچکمان محفل گرم یاران شد.
با تو بهار آمد
و با تو شکوفه خندان شد.
و من خود را یافتم،
دستانت برایم تکه گاه امنی شد
و من پیچکی بودم پیچیده بر آنها
و بالا رفتن را آموختم
و نامت برایم معنا شد که عین آزادگی بود و زندگی.
همه هستی من ، پایه های من
پاینده بمان تا منهم بمانم.
رضا - آبان ۸۲
باد سرد چون سیلی صورتم را مینوازد
و تارهای رشته ام یک به یک از هم میگسلد.
لرزش بدنم از سوز سرما نیست
و سرخی صورتم از گرمای درون نمیجوشد.
با اینهمه آرام و فروتن هستم
پذیرای سرنوشتی از پیش دانسته.
چون عنکبوتی که در معبر بادها
آشیانه میسازد...