پرچین

مجموعه شعرها

پرچین

مجموعه شعرها

دیدار

۱- دیدار

- سلام، نوروز مبارک.

- باز حتما دلت از یه جا پره اومدی دیدن من.

- نه اتفاقا خوبم. امسال میخوام همه چیز رو از صفر شروع کنم. یه شروع دوباره . مثل قدیما. یادته؟ میدونم مثل همیشه موفق میشم. میبخشی شب عید نیومدم. خیلی شلوغ بود. بجاش الان اومدم. خیلی بهتره. خلوته. میتونم راحت باهات حرف بزنم.

- نازی منو دیدی؟

- آره دیروز رفتم دیدنشون. هنوزم وقتی بغلش میکنم دلم هری میریزه پایین. اون چشمها ، اون مژه ها.  تو رو بیادم میارن. مثل پر کاه سبکه. تا بغلش میکنم خودشو میچسبونه به من. شاید من بوی تو رو میدم براش.

- بهش مرتب سر میزنی؟

- جرات نمیکنم. میترسم بهم عادت کنه. پارسال زیاد ناراحتی میکرد.براش جشن تولد گرفتن. ما هم بودیم. جات خالی. حسابی زدیم و رقصیدیم. خوشحالش کردیم. بعد یکی یکی میومدیم آشپزخونه اشک میریختیم.

- خوب

- یادته قرار بود تو به من ارگ زدن یاد بدی من به تو انگلیسی؟ آخرش نه من ارگ یاد گرفتم نه تو زبان... یه چیزی میخواستم بپرسم. روز آخری که دیدمت همش اصرار داشتی شب بمونم. باهام حرف بزنی. من نموندم . و تو دو روز بعد دیگه نبودی...  چی میخواستی بگی؟

- دیگه خیلی دیره. فراموشش کن. فقط ازت میخوام هواشونو داشته باشی.

- تو که دیگه نیستی برات چه فرقی میکنه؟

- اینطور فکر میکنی؟ به چشمات نگاه کن. هنوزم مثل روزای اول پر اشکه. من حالا حالاها هستم.



۲- بادبادک

مثل بادبادکی در اوج شناورم.
در آبی زلال
تو روی زمین ایستاده
 در تماشای من.
در اوج خواهم ماند
خواهم ماند
تا روزی که ریسمانم در دستان توست..

رضا- فروردین ۸۳

نوروز مبارک

چهارشنبه سوری که خیلی عالی بود. آتیش روشن کردیم. پریدیم. ترقه در کردیم. زدیم و رقصیدیم. جاتون خالی بچگی کردیم حسابی.

سال جدید خیلی خوبی رو برای همه آرزو میکنم. برای همه ملت ایران. برای شما دوستان خوب و برای خانواده هاتون. دوستتون دارم.
/رضا.

چهارشنبه سوری



امروز حتما محله های ما خیلی شلوغ میشه. فردا گزارشش رو میدم. خوش بگذره. مواظب خودتون باشین. زیاد شیطونی نکنید ها.

مژده

مژده. مژده.
چند نمونه از کارهامو سایت : < مانی ها ، صدای ادبیات غیر رسمی ایران> که یک سایت تخصصی شعره ، ارائه کرده. (تحت نام: رضا پرچین)
 
اگه خواستین:

 نخستین سایت تخصصی شعر ایران          

  http://www.maniha.com/reza.htm


قاصدک من

برای تولد عزیز دلم:





قاصدک من
اسفند ماه و فصل سرد
از راه میرسی
سبکبال و پرشتاب
نیروی جاذبه را تسخیر میکنی
وفتی که در هوا چرخ میزنی
 بر فراز فرش زمهریر
قاصدکی هستی رها در باد
خبر رسان این مژده که امد بهار ، بهار

اسفند-۸۲



بهار

ـ نازلی!

 بهار خنده زد و ارغوان شکفت.

                      در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر...




۱-  امسال سال خوبی نبود. سال مرگ لاله ولادن، سال مرگ اصلاحات.سال مرگ بم.سال کتک خوردن دانشجوها.تنها چیز خوبش شاید خبر سقوط صدام بود.
برای من هم سال خوبی نبود. انبوه خاطرات تلخ، فرو ریختن جسم، شکست شغلی، نومیدی. حتی روز والنتینش که روز محبت و دوستی است و من تازه امسال فهمیدم چه روزیه برای من یادآور خیانت، هرزگی، دروغ و نیرنگ بود. سال قبل هم خوب نبود. سال مرگهای پی در پی آشنایان...

اما دو روزه که هوا بوی بهار داره.دیروز تو کوچه مون درختی رو  دیدم که شکوفه کرده. بهارو دوست دارم. عید رو دوست دارم. احساس خیلی خیلی خوبی دارم. حس میکنم سال نو سال خیلی خوبی باشه. برای هممون. من احساسم بهم دروغ نمیگه. باور کنید.



۲- تو اینروزا تلویزون با سریالهای پشت سر همش غوغا کرده. منم کلی به معلوماتم اضافه شده. مثلا فهمیدم بسیاری از وقایع کربلا تو همین پارک جنگلی خودمون تو تهران اتفاق افتاده بوده و ما نمیدونستیم.

۳- من هیچ وفت به فال بینی و طالع بینی اعتقاد نداشته و ندارم. اما چند روز پیش توی روزنامه ایران (جمعه ۱ اسفند) توی طالع خودم چیزی رو خوندم که قشنگ دو تا شاخ گنده رو کله ام سبز شد. نوشته بود:
از این که آدمهای مزاحم و نمک نشناس را از زندگی خود بیرون کرده اید خیلی خوشحال باشید.چون در طولانی مدت این آدمها جز آنکه در حق دوستی خود خیانت کنند و معای دوستی و ارزش آنرا نفهمند، هیچ ثمر دیگری برای شما ندارند.آنها به ظاهر دم از صداقت،دوستی و عمق زیاد در افکارشان میزنند.اما در نهایت به هیچکام از اینها معتقد نیستند و در زیر این صورت خوش چهره ای کریه نمایان خواهد شد. چهره ای که نه تنها رنگ دوستی ندارد که جز آزار و تنش و تحقیر ارمغانی برای شما نخواهد آورد. از تنهایی خود لذت ببرید و انسانهای بی هدف را به حال خود بگذارید.

۴- از بس آمار شرکت کنندگان توی انتخابات بالاست که من شک کردم و رفتم دوباره شناسنامه ام را چک کردم. گفتم نکند ما هم خودمان شرکت کرده ایم و خبر نداریم و یا دچار فراموشی شده ایم....

۵- اینم هدیه امروز  که از یک وبلاگ دیگه که یادم نیست وام گرفتم:

(هرچه بادا باد)
          مثل کبریت کشیدن در باد

          دیدنت دشوار است

          من عاشق

          که خلاف باد شنا کردن را

          مثل یک معجزه باور دارم

          آخرین دانه کبریتم را

          می‌کشم در ره باد

          هرچه بادا باد.....



من هر شب خواب میبینم براحتی از روی زمین بلند میشم و در باد شنا میکنم و هر جایی که میخوام میرم. هر شب این خواب رو میبینم...

برای همتون آرزو میکنم سال جدید سال خیلی خیلی خیلی خوبی باشه. همتونو دوست دارم./رضا.

دریاچه نقره ای

اینو تقدیم میکنم به همه اونایی که صادقانه دوست میدارند. و برای آنکه مرا به دریاچه نقره ای برد جایی نزدیک همین مرداب...
این مطلب ادامه مطلب قبلی است شاید.اون رو هم بخونید.




بی آنکه خود خواسته باشی

یا حتی بدانی

در آن دورجای تکیه گاهم بودی

حتی اگر میعادها دورا دور

ودیدارها دیرا دیر بوده باشد


زیرا تو خوبی

تو پاکی

دروغ نمیگویی

تو سرچشمه پاکی در کویر
ومن کبوتر خونین بال که زخمهایم را در آن میشویم
و قلبت همچون آیینه صافی است

 

من از شعرم آیینه ای میسازم

و در برابر آیینه ات میگذارم

و از انعکاس تو در توی آیینه ها

دریاچه ای نقره ای  میسازم

آنگاه در کنار دریاچه مینشینیم آرام

تو ترانه ای قدیمی را سر میدهی

ومن تکه های ماه را در سطح آب میشمارم

تا آن لحظه که ماهی قرمز یقین

آن "ماهی گریز"

از لابلای انبوهی خزه های اعماق دریاچه

راهی بسوی قلبت بجوید

و تو دیگر از مرد شاعر

هراسی در دل نداشته باشی


رضا-اسفند ۸۲ 

قوها و لاکپشت

این رو اینجا مینویسم. میدونم خیلی سیاهه. منم اونو وقتی نوشتم که تلخ و سیاه بودم و خیلی تنها.قصد توهین به هیچکس نیست و همش به خودم بر میگرده....





شما را میگویم

                          شما دو قوی زیبا

گردن  فراز، زیبا ، پاک

بالها گشاده به پرواز تلخ به سرزمینی دور

پا سفت کرده چنین به چیدن همه ریشه ها

که در این مرداب عفن دوانیده اید..

جایی که در آن عشق پاره کردن لبهاست

و هرزگی با  صیغه ای تطهیر میشود

"دلتنگم" اغوایی است شرم آور

و " دوستت دارم" دروغی بزرگ

جایی که "دوشیزه رویاها"  پتیاره ای هرزه گرد بود

 

جایی که آمار انتخابات مهمتر است از انفجار بزرگ بی لیاقتی

 و دشتی پر از اجساد تکه تکه

آنجا که انسانها در صفها می ایستند تا آزادی را به قیمت  مهرشناسنامه بفروشند

و دم یعنی تنفس همه ذرات مسموم در هوا و تزریق آن در خون

 

شما را میگویم

                          شما دو قوی زیبا

گردن  فراز، زیبا ، پاک

بالها گشاده به پرواز تلخ به سرزمینی دور

پا سفت کرده چنین به چیدن همه ریشه ها

که در این مرداب عفن دوانیده اید..

من لاکپشتی هستم

مانده سالها در این مانداب کژ

چوبی را که به دندان گرفته ام

به منقار بر گرفته به پرواز آیید

شاید "اگر نه رها زیستن، مردن به رهائی"

رضا-اسفند ۸۲

تشکر- انتخابات- عشق و نفرت

۱- از همه دوستان مجازی و حقیقی که این چند روز به من خجالت دادند و تولدم رو با پیام،ایمیل و یا تلفن تبریک گفتند نهایت سپاسگذاری رو دارم. حتی دوستانی که مدتهاست از من جدا شدن و دوستانی که هزاران کیلومتر دورتر در کشورهای دیگه هستند منو فراموش نکردند و پیام فرستادند. من شرمنده و مخلص همتون هستم و ازتون قدر دانی میکنم..

۲- دیروز شو تلویزیونی انتخابات فرمایشی بنحو احسن اجرا شد.خیلیها که ازشون سوال میشد چرا رای میدید میگفتند تکلیف بوده. من قصد جسارت به اونایی رای دادند رو ندارم ولی میخوام بگم رای دادن یک عنصر اصلی دموکراسیه و دموکراسی تعریف خودشو داره. این که یک عده محدود بجای چند میلیون نفر تصمیم بگیرند و انتخاب کنند و بعد از مردم بخوان به اونا رای بدن معنی نداره. خوب حکم حکومتی رسمی و علنی بدن اینا نماینده اند و مردم هم بنا به -تکلیف- تبعیت کنن. نمیشه باطن فرمایشی باشه و ظاهر دموکراسی. این یعنی مسخره کردن هر دو.

۳- یه نکته بیربط هم میخواستم بگم. اونم درباره (نفرت). نمیدونم. همیشه فکر میکردم نفرت چیز ناپسندیه. اما امروز شک دارم اینطور باشه. من فکر میکنم (نفرت) یک مکانیسم دفاعیه در برابر آسیبهای روانی. خیلیها زمانی که در ماجراهای عاطفی لطمه های شدید میخورن با جایگزین کردن نفرت عملا یه جورایی از خودشون در برابر هجوم یاس حفاظت میکنن. لابد شنیدین که میگن بین عشق و نفرت فاصله ای نیست. تا نظر شما چی باشه.

این شعر زیبا رو از بلاگ ؛فراتر از نفرت؛ وام گرفتم. برای زیبایی شعرش، تناقضش و آهنگ خیلی زیباش که عمیقا تحت تاثیرم قرار داد:


صحبت عاشقانه کن
٬ نوبت لکنت من است

اول سر رسیده ام٬ عشق تو نوبت من است
بوسه عزیز می شود گر برسد به دست تو
بوسه گرفته جان من٬ تا برهد به دست تو
گم شده دست و پای من٬ منگ شده صدای من
صحبت عاشقانه کن٬ شمس من و خدای من
عشق ازل نمی رسد تا به ابد به ناز تو
سوره به سوره خوانده ام٬ نام تو و نشان تو







بهمن

قصیده برای انسان ماه بهمن

تو نمی دانی غریو یک عظمت

وقتی که در شکنجة یک شکست نمی نالد

چه کوهی ست!

تو نمی دانی نگاه بی مژة محکوم یک اطمینان

وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره می شود

چه دریائی ست!

تو نمی دانی مردن

وقتی که انسان مرگ را شکست داده است

چه زندگی  ست!

ا-بامداد

 

 

کنار راین




طرح:

با کفشهایی از عشق
  و عصایی از اعتماد
تا کنار راین آمدم
با کوله باری از خاطره بر دوش
افسوس که نبودی
نشد که با من بیایی
...
من تنها
ایستاده در کنار راین
و کوله باری که آب با خود میبرد....

رضا - بهمن ۸۲


------------------------------------------------------------------------------


دیدار در شب:

حق با شماست/
 من هیچ گاه پس از مرگم/
 جرات نکرده ام که در آینه بنگرم/
و آنقدر مرده ام/
 که هیچ چیز مرگ مرا دیگر/
 ثابت نمی کند...

« فروغ فرخزاد »  



----------------------------------------------------------------------------

در زندگی زخمهایی هست

که روح انسان را در انزوا مثل خوره میتراشد.

این دردها را به کسی نمی توان گفت

و اگر بگویی

باور نمی کنند و می گویند

عجیب و استثنایی است ...

 


صادق هدایت



------------------------------------------------------------------------
دیروز سالگرد مرگ فروغ و صدمین سال تولد صادق هدایت بود. یاد اولین شاعره مدرن و اولین رمان نویس مدرن ایرانی گرامی باد.
----------------------------------------------------------------------------------------------------

تبریک

بالاخره صبر نتیجه داد و دوباره بلاگ اسکای راه افتاد. باز شدن دوباره این محیط دوستانه مجازی رو به همه دوستان تبریک میگم.



برای نیکو

با تو باز آمدم

با کوله باری از رنج

و جسمی خرد شده در زیر انبوهی زخمهای روح

من بازآمدم ، شکسته ، زخمی، نومید

بی هیچ آرزویی

مگر تسکین دردهایم

با هم باز آمدیم ، از راهی پر فراز و نشیب، از راهی غریب

اما چون همیشه من خموش ، تو گویا

من با سکوت درمان میجویم تو با کلام

از فصل رنجنامه ات سخن آغاز کردی

و من راهی که پیموده بودی به چشم دیدم

رد سیاه جهالت محض را بر پیکرت دیدم

درد جنایتی که با تو رفته بود با تو کشیدم

سنگینی دردهایت را بر شانه های نحیفت حس کردم

اما در زیر سنگینی این آوار

میل شدید تو برای اوج گرفتن!

من دیدم که:

<دلت کبوتر آشتی است در خون تپیده به بام تلخ

با این همه چه بالا چه بلند

پرواز میکنی>

خدایا این چه معجزتیست؟

و من شرمگین حقارت دردهایم در پیشگاه عظمت رنجهایت

من سقوط خویش را دیدم از رنجهای خود ساخته

چون عنکبوتی که در معبر بادها آشیانه کرده بود

من پرواز ترا دیدم از لجنزاری که دیگرانت ساخته اند.

تو آن آتش گرمی بخشی

و من منجمد ، در پرسه های کودکانه در این زمستان سرد

من آنشب گریستم

به اندازه همه یلداها ، همه محرم ها

برای  حقیری اندوهم ، برای بزرگی روحت

و اشک نشان بازگشتم به زندگی بود.

نیکو ترین،

تو ترانه خوان سرود زندگی باش

من سنگ صبور بی تکلم.

رضا- دی ۸۲

سیاره ها

چه فایده !

هر قدر بسویت می دوم حتی به تو نزدیکتر هم نمیشوم.

تو آنقدر دوری که پیش آمدن بسویت معنی نمیدهد.

وقتی تو در سیاره دیگری هستی

و من در سیاره ای  دیگر

بسوی تو آمدن معنی نمیدهد.

 دویدن یعنی دور زدن بر گرد خویش.

تو آنقدر دوری که در سیاره دیگری هستی

و تنها در اندیشه هم سیارگان خود.

 چه فایده!

 از رفتن به پیش یا پس.

آن به که  ایستاده باشم.

تنها در اندیشه گلی سرخ در سیاره ای دیگر

چون مسافر کوچک.


رضا-(آ‌ذر ۸۲)
==============================================

 


سلام،

اگر به شعر علاقه دارید به این  دفتر شعر سری بزنید. این مجموعه و گزیده اشعار ارسالی از طرف شما   به همراه کلیه نظرات موافق و مخالف ثبت شده تحت عنوان "گزینه اشعار نسل وبلاگستان " با ذکر نام یا آدرس شما منتشر خواهد شد.

نظر دهی در مورد هر شعر در بخش مربوط به خودش انجام میشود:

 کلیک کنید:

دفتر شعر

http://nikou.blogsky.com

مرگ

میان من و مرگ، پرچین سبزی ست
که پیچک کهنه ای آن را می پوشاند
هر بار که از کنار آن رد می شوم
شاخه های انبوه را کنار می زنم
تا آن را بهتر ببینم
ولی آفتاب، چشم هایم را کور می کند
برگی را باز می کنم
و چون کف بینی کهنه کار
بر خطوط در هم آن خیره می شوم
صدا نمی آید
و من از خود
می پرسم:
" چه کسی این پیچک را کاشته است؟ "
و پیش از این که رهگذران ِ دیگر
مرا انگشت نما کنند
گرد لباس خود را می سترم
و به راه خود می روم.

مجید نفیسی ۳ مهر ۱۳۸۲



تو درختی و من پیچک

برای تولد عزیزترینم:

پیش از تو پاییز فصل خوبی نبود،
فصل برگریز
پیام آور زمستان.

و من خود زمستان بودم،
تاریکی بود و سرمای بهمن،
برف بود و کفشهای پاره من.

نامت برایم غریب بود و بی معنی.

تو در پاییز آمدی در  آبانماه
و با تو گرمی و نور آمد.
با تو امید آمد و عشق،
و منزل کوچکمان محفل گرم یاران شد.
 با تو بهار آمد
و با تو شکوفه خندان شد.
و من خود را یافتم،

دستانت برایم تکه گاه امنی شد
و من پیچکی بودم پیچیده بر آنها
و بالا رفتن را آموختم

و نامت برایم معنا شد که عین آزادگی بود و زندگی.

همه هستی من ، پایه های من
پاینده بمان تا منهم بمانم.

رضا - آبان ۸۲



آغاز فصل سرد..

باد سرد چون سیلی صورتم را مینوازد
و تارهای رشته ام یک به یک از هم میگسلد.
لرزش بدنم از سوز سرما نیست
و سرخی صورتم از گرمای درون نمیجوشد.
با اینهمه آرام و فروتن هستم
پذیرای سرنوشتی از پیش دانسته.
چون عنکبوتی که در معبر بادها
آشیانه میسازد...



شمع ، نان و شراب



( ایثار کن،
آنرا که دوست میداری ایثارش کن
برای انکه بدست آوری راهی جز از دست نهادن نیست.)
این درسی بود که ترا آموخته بودند،
بی آنکه بدانی استادت که بود...
آنگاه هر آنچه داری نثار میکنی
قطره قطر ذوب میشوی تا شمعی باشی در تاریکی نگاهش
...
پس روزی میآید که دیگر هیچ در بر نداری. هیچ.
پس از جان خود به میان میگذاری
بی هیچ تردیدی
خون خود را شرابی میسازی
و جسمت را نان
:آخرین قطره جانم بکام تو باد...
آنگاه که آرام آرام نان را میجود
و شراب را مزمزه میکند
نگاهش در میان جمع میچرخد
در جستجوی چیزی است شاید
و یا کسی
نگاهش در میان جمع میچرخد
بی آنکه در عبورش از تو حتی لحظه ای توقف کند.
بیهوده خود را در مسیر نگاهش قرار مده
تو نیستی که ببینندت
تونیستی.
یادت نیست که تو همه نان شدی و شراب؟




نگفتم هنوز امید هست؟

-شیرین عبادی، نویسنده و حقوقدان و از فعالان حقوق بشر در ایران، جایزه صلح نوبل برای سال 2003 را به خود اختصاص داده است(بی بی سی).
-کمیته‌ی نوبل در نروژ افتخار دارد که جایزه صلح نوبل را به زنی بدهد که عضوی از جهان اسلام است و زنی است که می‌تواند همراه با تمامی کسانی که در جهان برای حقوق بشر مبارزه می‌کنند، به خود ببالد.

-ما امیدواریم که مردم ایران از این که برای اولین بار در تاریخ یکی از شهروندانشان جایزه‌ی صلح نوبل را از آن خود کرده است، شادمان باشند و امیدواریم که این جایزه، الهام‌بخش همه افرادی باشد که برای حقوق بشر و دمکراسی در کشور او، جهان اسلام و نیز در تمام کشورهایی که نبرد برای حقوق بشر نیازمند الهام‌بخشی و حمایت است، مبارزه می‌کنند(از متن اصلی جایزه دهندگان).
از CNN:
Iran's first Nobel Peace Prize, awarded to human rights lawyer Shirin Ebadi, has exposed the battlelines between the nation's conservatives and reformists who exchanged fire in Saturday's newspapers






از بچگی وقتی ماجرای نوبل رو خوندم و فهمیدم مخترع دینامیت بوده و از اینکه از اختراعش برای مقاصد نظامی استفاده میشه کل داراییشو وقف دادن جایزه به خدمتگذاران صلح و دانش کرده ، همیشه آرزو داشتم وقتی بزرگ شدم اولین ایرانی باشم که این جایزه رو میبره و باعث افتخار کشورم بشم.
حالا که بزرگ شدم میبینم اینکاره نیستم. قبلا هم چند بار ایرانیها کاندید بودن. مثل شاملو که کاندید جایزه نوبل ادبیات بود. یا ایندفعه که همه جا صحبت از هاشم آقاجری بود. اما هیچکس فکر نمیکرد یک خانم این افتخار رو نصیب خودش کنه.
خبر غیر منتظره رو لابلای اخبار شب تلویزیون بصورت خیلی کوتاه بعد از خبرهای مثلا تصادفی در بورکینوفاسو شنیدم. بدون ذکر نام کوچک ایشان و عکسی ، نشانی....
مهم نیست .این چیزا خیلی فرا تر از درک و شعور امثال لاریجانیها و شریعتمداریهاست. بگذار به خزعبلات خودشون ادامه بدن.
شیرین عبادی رو همه میشناسیم. سابقه ای درخشان،مقام قضاوت، دفاع شجاعانه از حقوق کودکان. آنهم در این کشور که همه چیز مثل آیات مقدس غیر قابل تردیدن.

این افتخار بزرگ رو به همه ایرانیها و خصوصا خانمها تبریک میگم . درود.درود...

مهر

اگه روز جمعه ۴ مهر توی یکی از جاده ها یا اتوبانهای اصلی کشور در حال مسافرت بودین یه چیزی خیلی توجه تونو جلب میکرد. اونم تعداد زیادی وانت بار که پشتش کمی اثاثیه مثل یه تخت یه دست رختخواب  ، یه میز کوچیک و گاهی هم یه دستگاه کامپیوتر بسته بندی شده.
اگه باز بیشتر دقت میکردین میدیدید مسافرش یه دختر یا پسر جوونه که جلو نشسته و داره به آینده دور خودش فکر میکنه.....
آره اینها دانشجوهایی هستند که تو یه شهر دیگه قبول شدن و عازم اونجا هستن. خیلیهاشون برای اولین باره که از خانواده جدا میشن و تو دلشون یه دنیا اضطراب و در عین حال امید و ارزو است.
برای همه دانشجوها مخصوصا اونا که امسال قبول شدن ارزوی موفقیت میکنیم و میگیم شما دستچین سرمایه های این ملت هستید و همه امیدها به شماست.مواظب خودتون باشید.


گفتگو با خدا

آنقدر این نوشته رو دوست دارم که بازم میارمش. مخصوصا اینجا که میگه :بیاموزند هرگز نمیتوانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد.
 یا ینجا که میگه : فقط چند ثانیه طول میکشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنانکه دوستشان داریم ایجاد کنیم ام سالها طول میکشد تا آن زخمها را التیام بخشیم....