چندی است که قول داده ام...
پاسهای زیادی است که از شب گذشته
و حتی سگها هم از پارس افتاده اند.
زنجیر آواز زنجره ها از هم گسیخته گوئی
و باد ولگرد در کوچه پس کوچه ها پرسه زنان
به هر درخت که میرسد سوت میزند!
درخت در رویای پیراهنی سبز خفته
وماه با پورخندی بر لب
و نگاهی کنجکاو و هجو آلود
از پنجره های روشن به داخل خانه ها سرک میکشد!
و حوض یخ زده چهره ماه را تیره نشانش میدهد.
...
کلاغها دیگر روی سیمهای برق
در گوشی نمیگویند.
سیمهای برق خطهای حاملند
که بدون نت در گذار باد آواز سر داده اند
و من با تنهایی خلوت کرده ایم
و او در گوشم مدام نجوا میکند
و من قول داده ام
دیگر نگریم.
/ رضا - بهمن ۸۳
رضا
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1383 ساعت 08:47 ب.ظ
برف چادرشب زمهریر میبافد
و نیمه شب روی بامها پهن میکند.
درخت لخت
در رویای روزهای گرم
با دستان چروکیده
بلوز سبز میبافد
برای تابستان!
مادر با زنجیر داستانهای بی پایانش
حلقه حلقه قلاب بافی میکند.
و تو روبروی من در آنسوی چراغ گردسوز
نشسته ، میخندی..
و چهره ات خورشیدی است
برای من در این تاریکی
لب خنده ات کوره ای است
برایم در این سرما
و دستان سفیدت برایم امید میبافند
در این هجوم یاس.
رضا - بهمن ۸۳
رضا
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1383 ساعت 11:44 ق.ظ