۱- دیدار
- سلام، نوروز مبارک.
- باز حتما دلت از یه جا پره اومدی دیدن من.
- نه اتفاقا خوبم. امسال میخوام همه چیز رو از صفر شروع کنم. یه شروع دوباره . مثل قدیما. یادته؟ میدونم مثل همیشه موفق میشم. میبخشی شب عید نیومدم. خیلی شلوغ بود. بجاش الان اومدم. خیلی بهتره. خلوته. میتونم راحت باهات حرف بزنم.
- نازی منو دیدی؟
- آره دیروز رفتم دیدنشون. هنوزم وقتی بغلش میکنم دلم هری میریزه پایین. اون چشمها ، اون مژه ها. تو رو بیادم میارن. مثل پر کاه سبکه. تا بغلش میکنم خودشو میچسبونه به من. شاید من بوی تو رو میدم براش.
- بهش مرتب سر میزنی؟
- جرات نمیکنم. میترسم بهم عادت کنه. پارسال زیاد ناراحتی میکرد.براش جشن تولد گرفتن. ما هم بودیم. جات خالی. حسابی زدیم و رقصیدیم. خوشحالش کردیم. بعد یکی یکی میومدیم آشپزخونه اشک میریختیم.
- خوب
- یادته قرار بود تو به من ارگ زدن یاد بدی من به تو انگلیسی؟ آخرش نه من ارگ یاد گرفتم نه تو زبان... یه چیزی میخواستم بپرسم. روز آخری که دیدمت همش اصرار داشتی شب بمونم. باهام حرف بزنی. من نموندم . و تو دو روز بعد دیگه نبودی... چی میخواستی بگی؟
- دیگه خیلی دیره. فراموشش کن. فقط ازت میخوام هواشونو داشته باشی.
- تو که دیگه نیستی برات چه فرقی میکنه؟
- اینطور فکر میکنی؟ به چشمات نگاه کن. هنوزم مثل روزای اول پر اشکه. من حالا حالاها هستم.
۲- بادبادک
مثل بادبادکی در اوج شناورم.
در آبی زلال
تو روی زمین ایستاده
در تماشای من.
در اوج خواهم ماند
خواهم ماند
تا روزی که ریسمانم در دستان توست..
رضا- فروردین ۸۳