پرچین

مجموعه شعرها

پرچین

مجموعه شعرها

بهمن

قصیده برای انسان ماه بهمن

تو نمی دانی غریو یک عظمت

وقتی که در شکنجة یک شکست نمی نالد

چه کوهی ست!

تو نمی دانی نگاه بی مژة محکوم یک اطمینان

وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره می شود

چه دریائی ست!

تو نمی دانی مردن

وقتی که انسان مرگ را شکست داده است

چه زندگی  ست!

ا-بامداد

 

 

کنار راین




طرح:

با کفشهایی از عشق
  و عصایی از اعتماد
تا کنار راین آمدم
با کوله باری از خاطره بر دوش
افسوس که نبودی
نشد که با من بیایی
...
من تنها
ایستاده در کنار راین
و کوله باری که آب با خود میبرد....

رضا - بهمن ۸۲


------------------------------------------------------------------------------


دیدار در شب:

حق با شماست/
 من هیچ گاه پس از مرگم/
 جرات نکرده ام که در آینه بنگرم/
و آنقدر مرده ام/
 که هیچ چیز مرگ مرا دیگر/
 ثابت نمی کند...

« فروغ فرخزاد »  



----------------------------------------------------------------------------

در زندگی زخمهایی هست

که روح انسان را در انزوا مثل خوره میتراشد.

این دردها را به کسی نمی توان گفت

و اگر بگویی

باور نمی کنند و می گویند

عجیب و استثنایی است ...

 


صادق هدایت



------------------------------------------------------------------------
دیروز سالگرد مرگ فروغ و صدمین سال تولد صادق هدایت بود. یاد اولین شاعره مدرن و اولین رمان نویس مدرن ایرانی گرامی باد.
----------------------------------------------------------------------------------------------------

تبریک

بالاخره صبر نتیجه داد و دوباره بلاگ اسکای راه افتاد. باز شدن دوباره این محیط دوستانه مجازی رو به همه دوستان تبریک میگم.



برای نیکو

با تو باز آمدم

با کوله باری از رنج

و جسمی خرد شده در زیر انبوهی زخمهای روح

من بازآمدم ، شکسته ، زخمی، نومید

بی هیچ آرزویی

مگر تسکین دردهایم

با هم باز آمدیم ، از راهی پر فراز و نشیب، از راهی غریب

اما چون همیشه من خموش ، تو گویا

من با سکوت درمان میجویم تو با کلام

از فصل رنجنامه ات سخن آغاز کردی

و من راهی که پیموده بودی به چشم دیدم

رد سیاه جهالت محض را بر پیکرت دیدم

درد جنایتی که با تو رفته بود با تو کشیدم

سنگینی دردهایت را بر شانه های نحیفت حس کردم

اما در زیر سنگینی این آوار

میل شدید تو برای اوج گرفتن!

من دیدم که:

<دلت کبوتر آشتی است در خون تپیده به بام تلخ

با این همه چه بالا چه بلند

پرواز میکنی>

خدایا این چه معجزتیست؟

و من شرمگین حقارت دردهایم در پیشگاه عظمت رنجهایت

من سقوط خویش را دیدم از رنجهای خود ساخته

چون عنکبوتی که در معبر بادها آشیانه کرده بود

من پرواز ترا دیدم از لجنزاری که دیگرانت ساخته اند.

تو آن آتش گرمی بخشی

و من منجمد ، در پرسه های کودکانه در این زمستان سرد

من آنشب گریستم

به اندازه همه یلداها ، همه محرم ها

برای  حقیری اندوهم ، برای بزرگی روحت

و اشک نشان بازگشتم به زندگی بود.

نیکو ترین،

تو ترانه خوان سرود زندگی باش

من سنگ صبور بی تکلم.

رضا- دی ۸۲