پرچین

مجموعه شعرها

پرچین

مجموعه شعرها

رویا


حالا که جایی هستم بس دور
که وقتی میخوابم
تازه تو بیدار میشوی
آهسته به خوابم میخزی
و دیری نمیپاید
که همه خواب مرا اشغال میکنی
این فضای غریب بوی تو را میگیرد
من از تو سرشار میشوم
و صبح تو از خواب بر می خیزی

رضا-سپتامبر ۲۰۰۴



فصلی نو

از روزی که به این سرزمین غریب پا گذاشته ام روزها میگذرد.
بعد از مدتها فرصتی تا آرام گیری و مجالی تا بیاندیشی..
در وطن که همه عشقم بود چیزی به جای بنمانده تا اندوهگینش باشم.
خاطراتی که تلخ بود و بوی دروغ، خیانت و ریا داشت رهایم نمیکنند...
و در غربت اینجا همه چیز زیبا و افسون کننده است. اما نه برای من...
صبور باش دل غمگین. صبور باش...
....
....

(بهم گفتی وقتی تلخی ننویس. اگه اینطور باشه هیچوقت نباید بنویسم که..)