پرچین

مجموعه شعرها

پرچین

مجموعه شعرها

مرگ

میان من و مرگ، پرچین سبزی ست
که پیچک کهنه ای آن را می پوشاند
هر بار که از کنار آن رد می شوم
شاخه های انبوه را کنار می زنم
تا آن را بهتر ببینم
ولی آفتاب، چشم هایم را کور می کند
برگی را باز می کنم
و چون کف بینی کهنه کار
بر خطوط در هم آن خیره می شوم
صدا نمی آید
و من از خود
می پرسم:
" چه کسی این پیچک را کاشته است؟ "
و پیش از این که رهگذران ِ دیگر
مرا انگشت نما کنند
گرد لباس خود را می سترم
و به راه خود می روم.

مجید نفیسی ۳ مهر ۱۳۸۲



تو درختی و من پیچک

برای تولد عزیزترینم:

پیش از تو پاییز فصل خوبی نبود،
فصل برگریز
پیام آور زمستان.

و من خود زمستان بودم،
تاریکی بود و سرمای بهمن،
برف بود و کفشهای پاره من.

نامت برایم غریب بود و بی معنی.

تو در پاییز آمدی در  آبانماه
و با تو گرمی و نور آمد.
با تو امید آمد و عشق،
و منزل کوچکمان محفل گرم یاران شد.
 با تو بهار آمد
و با تو شکوفه خندان شد.
و من خود را یافتم،

دستانت برایم تکه گاه امنی شد
و من پیچکی بودم پیچیده بر آنها
و بالا رفتن را آموختم

و نامت برایم معنا شد که عین آزادگی بود و زندگی.

همه هستی من ، پایه های من
پاینده بمان تا منهم بمانم.

رضا - آبان ۸۲