پرچین

مجموعه شعرها

پرچین

مجموعه شعرها

آخرین ساعات

اشک میریزیم . برای روزهایی هیچ خوب نبود. خنده داره نه؟
شاید برای این اشک میریزیم که روزهایی که گذشت میتونست خوب باشه و نشد. میتونستیم مهربونتر باشیم و نبودیم. میتونست....
بهر حال روزها گذشتند. فرصتها از دست رفت. و امروز زیر انبوهی خاطرات تلخ کمر خم کرده ایم.
اشک میریزیم نه برای روزهای بد. برای روزهایی که از دست رفت..

-----------------------------

دو روز دیگر میهمان این خاکم که بهش عشق میورزم. جایی که عذابم داد ولی من دوستش دارم.
اشک میریزم برای سالهای دراز اینجا بودن. اینجا بزرگ شدیم. اینجا عاشق شدیم. آرزوهایمان اینجا دفن شده. و مردگانمان اینجایند. بقول بامداد چراغمان در این خانه میسوزد.
اشک میریزم نه برای این سالهای سیاه رنج. برای سالهایی که میتوانست خوب باشد اما نشد.

------------------------------

نه خوشحالم از رفتنم و نه غمگین. مدتهاست که "چیزی فسرده است اینجا در سینه در تنم".
تقدیر مرا بهر سو که میخواهد میکشاند. و من تسلیم بی چون چرای آنم.

-------------------------------

گلایه ای نیست. از هیچکس. همه آنها که دوستم دارند و آنها که دشمنم میپندارند بدانند که من دوستشان دارم. از کسی کینه ای با خود سوغات نمیبرم.
نمیخواهم بدیهایم را ببخشایید. شاید با این احساس راحتترید. اما دوست داشتم بدیهایم دیگر موجب رنج شما نباشد.

--------------------------------

دریچه

این شعر را یکی به من هدیه کرد. کسی که چون دریچه ای روبرویم بود


دریچه ها

 

ما چون دو دریچه روبروی هم

آگاه زهر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

 

 

عمر آینه بهشت، اما... آه

بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست،

زیرا یکی از دریچه ها بسته ست

نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد..

 

مهدی اخوان ثالث

چشمهایی که بازند ولی نمیبینند.

رو در روی من ایستاد. پرسید: شما از اینجا میرید؟ چشمهایش که سرخ شده بود حالا دیگر پر از اشک شد. صدایش آشکارا میلرزید: ... میدونید؟... من شما رو خیلی دوست دارم.
خوب که به چهره اش نگاه کردم نمایش کاملی بود از معصومیت و زیبایی!
گویی اولین بار بود که او را میدیدم. تا بحال متوجه اینهمه زیبایی و احساس نشده بودم.
 خدا میداند تا روز رفتن چند بار باید فرو بریزم.
 

یه دوست که از آسمون میاد

- تا ۲۴ روز دیگه از ایران میرم. از دوستان زیادی جدا میشم. اما حسن دوستان مجازی اینه که هیچوقت از آدم دور نمیشن. هر جای دنیا باشی بازم به همدیگه دسترسی داری.



این رو هم که برای یه عزیز گفتم تقدیم میکنم به همه اونائی که به من محبت کردند و من دوستشون دارم و هیچوقت فراموششون نمیکنم حتی اگه اونطرف دنیا باشم:


دریاچه نقره ای


بی آنکه خود خواسته باشی

یا حتی بدانی

در آن دورجای تکیه گاهم بودی

حتی اگر میعادها دورا دور

ودیدارها دیرا دیر بوده باشد


زیرا تو خوبی

تو پاکی

دروغ نمیگویی

تو سرچشمه پاکی در کویر
ومن کبوتر خونین بال که زخمهایم را در آن میشویم
و قلبت همچون آیینه صافی است

 

من از شعرم آیینه ای میسازم

و در برابر آیینه ات میگذارم

و از انعکاس تو در توی آیینه ها

دریاچه ای نقره ای  میسازم

آنگاه در کنار دریاچه مینشینیم آرام

تو ترانه ای قدیمی را سر میدهی

ومن تکه های ماه را در سطح آب میشمارم

تا آن لحظه که ماهی قرمز یقین

آن "ماهی گریز"

از لابلای انبوهی خزه های اعماق دریاچه

راهی بسوی قلبت بجوید

و تو دیگر از مرد شاعر

هراسی در دل نداشته باشی


رضا-اسفند ۸۲