پرچین

مجموعه شعرها

پرچین

مجموعه شعرها

نوروز

سلام نوروز همه پیروز باشه. آرزو میکنم سال جدید اقلا وضع بدتر نشه.

رضا.

 

نوروز:

تا بوده همینطور بوده
روزی میرسد که بهار لبخند میزند
و یخهای قلبهایمان آب میشوند،
چون ماهی های قرمز کوچک درون تنگ آب..

چهره مهربانت میتابد، مهر را ماننده
دستان سبزت سبزه ای است:
لذت زندگی است چون دست بر آن میکشی
و سیب سرخ که نشان تو است

چه رازی است در این نوروز
که هر بار تو را باز میافریند
زنده شدن مرا..

"USA Today"

از شعر ترانه "USA Today" با صدای آلن جکسون

شنیدم نگران من بودی

و اینکه روزگار چگونه می گذرانم؟

گمان کنم که فکر میکنی بی تو ساختن نتوانم

نگران نباش

همین صبح از راه دور تماس گرفتند

و گفتند ماجرای مرا در روزنامه USA Today  چاپ می کنند:

داستانی که قلب را به درد می آورد

و عکسی از -تنها ترین مرد-

فکر نکنم که خیلی بد شود

کلی که لاغر شده ام

هنوز هم کمی جا دارم

فکر نکنم خیلی بد افتاده باشم

مردم که میگویند خوب است

تصویر مرد در روزنامه شاد بنظر میرسد

حتی از قسمت جنایی هم بزرگتر است

میبینی؟ چیز کوچکی مانند -از دادن تو-

چگونه از من مرد بزرگی ساخت؟

من در روزنامه USA TODAY

داستانی که قلب را به درد می آورد

تصویر تنهاترین مرد

 

 

چه زود دیر شد

این شعر زیبا را در چهار وبلاگ مختلف دیدم. هیچکدام هم منبع اصلی رو نگفته اند. من با اجازه از صاحب اصلیش اینجا آوردم:

چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم، نگفتم
چرا بی‌هوا سرد شد باد
چرا از دهن حرف‌های من افتاد

اولین ایرانی فضانورد

خانم انوشه انصاری اولین ایرانی است که قراره به مدار زمین بره.

ببینید چقدر چهره اش نازه.

تازه بنیان گزار و مدیر یک شرکت تجهیزات مخابراتی بنام Telecom Technologies, Inc هم هست.

 

عکس هوایی برج میلاد

تا حالا عکس ماهواره ای برج میلاد رو دیدین؟

کافیست در Google Earth برید روی تهران پیداش کنید و بعد زوم کنید. میتونید با دقت خوبی اون رو ببینید:

مثل ققنوس در باران

من دلم میخواهد ، مثل باران باشم

در شب تنهایی ، شمع یاران باشم

دست بخششگر من ، دستگیر همگان

گاه سختی و جنون ، سهل و آسان باشم


  

در آستانه سکوت

در آستانه سکوت

بیهوده در میان واژه ها
در جستجوی چیستی؟
برای بیان هیچ!
کوره را هیزمی باید
تا گرمی فزاید.
درخت را ریشه ای
و برگ را بهاری
تا جشن سبز برپا شده باشد.
بی عشق واژه ها کورند
و نبض حیات خطی ممتد است.
روز مرگی را که سرودی نشاید!
شاید خاموشی بهترین واژه باشد.
پس بر آستان سکوت فروتن باش
همان که آرامشی عجیب به ارمغان دارد.
سهمگنانه حضور خود را تحمیل میکند،
و سرانجام مطلقی است بر همه چیز.
/رضا فروردین ۸۴

 

اتفاق

تنها یک اتفاق بود
آنگاه که در اعماق تیرگی
برقی خفیف در چشمهایی که بینهایت بود،
(آنگاه که اتفاقی از من عبور کردی)
در من چراغی ناشناخته و غریب
چنان افروخت که هنوز
امروز در روشنای روز هم با نور آن راه میروم
و گرمای حیاتم از اوست.
.....

به یاد بهترین

خواب دیدم از انتهای دالانی دور صدایم میکنی

 صدایت در انعکاس دالان میپیچید و تکرار میشد

و من هر چه میرفتم به انتهای دالان نمیرسیدم

به آن جنگل رفتم

جایی آنسوی دریاچه نقره ای

دیگر باران نمیبارید اما میتوانستی غوغایی را که در اعماق زمین رخ میداد حس کنی

جشن شادمانه ریشه گیاهان تشنه که سیراب میشدند

 و هجوم حیات از ریشه ها به برگها

من صدای حیات را میشنیدم
راه زیادی نبود تا میعادگاه دور میعادگاه دیر

کنار جنگل کاج میان لشکر اقاقیا..
دیگر هیچ نبود جز هجوم خاطرات،

 هجوم دلتنگی...
باران نمیبارید اما باد برگهای خیس را به رقص وامیداشت و بارانی از قطره های آب برگها بود.
آرامشی عجیب حکفرما بود

جز آنکه که گهگاه صدایی از انتهای دالانی بی انتها به گوش میرسید..

در آستانه سکوت

بیهوده در میان واژه ها
در جستجوی چیستی؟
برای بیان هیچ!
کوره را هیزمی باید
تا گرمی فزاید.
درخت را ریشه ای
و برگ را بهاری
تا جشن سبز برپا شده باشد.
بی عشق واژه ها کورند
و نبض حیات خطی ممتد است.
روز مرگی را که سرودی نشاید!
شاید خاموشی بهترین واژه باشد.
پس بر آستان سکوت فروتن باش
همان که آرامشی عجیب به ارمغان دارد.
سهمگنانه حضور خود را تحمیل میکند،
و سرانجام مطلقی است بر همه چیز.
/رضا فروردین ۸۴





نوروز

تا بوده همینطور بوده
روزی میرسد که بهار لبخند میزند
و یخهای قلبهایمان آب میشوند،
چون ماهی های قرمز کوچک درون تنگ آب..

چهره مهربانت میتابد، مهر را ماننده
دستان سبزت سبزه ای است:
لذت زندگی است چون دست بر آن میکشی
و سیب سرخ که نشان تو است

چه رازی است در این نوروز
که هر بار تو را باز میافریند
زنده شدن مرا..

/رضا - نوروز ۸۴

نوروز همه تون پیروز

 

قول

چندی است که قول داده ام...
پاسهای زیادی است که از شب گذشته
و حتی سگها هم از پارس افتاده اند.
زنجیر آواز زنجره ها از هم گسیخته گوئی
و باد ولگرد در کوچه پس کوچه ها پرسه زنان
به هر درخت که میرسد سوت میزند!

درخت در رویای پیراهنی سبز خفته
وماه با پورخندی بر لب
و نگاهی کنجکاو و هجو آلود
از پنجره های روشن به داخل خانه ها سرک میکشد!
و حوض یخ زده چهره ماه را تیره نشانش میدهد.
...
کلاغها دیگر روی سیمهای برق
در گوشی نمیگویند.
سیمهای برق خطهای حاملند
که بدون نت در گذار باد آواز سر داده اند

و من با تنهایی خلوت کرده ایم
و او در گوشم مدام نجوا میکند
و من قول داده ام
دیگر نگریم.

/ رضا - بهمن ۸۳

 

برف


برف چادرشب زمهریر میبافد
و نیمه شب روی بامها پهن میکند.
درخت لخت
در رویای روزهای گرم
با دستان چروکیده
 بلوز سبز میبافد
برای تابستان!

مادر با زنجیر داستانهای بی پایانش
حلقه حلقه قلاب بافی میکند.

و تو روبروی من در آنسوی چراغ گردسوز
نشسته ، میخندی..
و چهره ات خورشیدی است
برای من در این تاریکی
لب خنده ات کوره ای است
برایم در این سرما

و دستان سفیدت برایم امید میبافند
در این هجوم یاس.

رضا - بهمن ۸۳






 


تصمیم آخر

تصمیم آخر

روزی،
دیر یا زود
تصمیم آخر را خواهی گرفت.
عکسهای مرا پاره خواهی کرد
و نامه هایم را بدور خواهی ریخت.
تقدیر همین است..
همانگونه که اشکهایی که دور چشم حلقه زده
عاقبت فرو خواهد غلتید.
و آن روز خواهد رسید که برگ از شاخه جدا میشود.
...
و فراموشم خواهی کرد
همانگونه که این قلم
دیگر خواب روزهای سبز را هم نمیبیند...

رضا- دی ۸۳
 


بالای قله


بالای قله نشسته ام امروز
در ارتفاعی که هر جای جهان پست است
و به هر سو که روان شوم سرازیری است.
روزهای صعود
روزهای امید بود و آرزو
امروز کار دیگری ندارم
جز آنکه به بالا آیندگان بگویم امیدوار باشید
و نگویم اینجا خبری نیست.
/رضا- دی ۸۳


فرودگاه

فرودگاه برای خیلیها یاد آور خاطره خوب دیداره برای خیلیها برعکس. اونجا نقطه وصلها و فصلهاست. اگر یکی دو ساعت اونجا باشید و به آدمها دقت کنید خواهید دید که چه اشکهایی از دیده ها جاری است. از شادی دیدار یا از هجر جدایی.
فرودگاه برای خیلیها میعادگاه خاطره هاست...

----------------------------------
کم خواهم آورد:

سر بر شانه ی خسته ام
نشسته ای آرام
در آستانه پرواز به سوی سرنوشتی دور
و اندیشه روزهای جدایی
روزهای دوری
ذهن مسافر را آشفته میکند:

دستان صبورت را کم خواهم آورد
در روزهای بی قراری.
گرمای وجودت را کم خوام آورد
در روزهای سرد زمستان.
چشمهایت را کم خواهم آورد
در روزهای دلتنگی.
و برای شعرهایم  واژه کم خواهم آورد
در روزهای جدایی.

میدانم
من خود را کم خواهم آورد
در لحظه های حضور.
...
من در آبی بیکران آسمان دور میشوم
پروازی که همیشه در خواب میبینم
و شانه ام خیس است...

رضا- آذر ۸۳


علائم حیاتی

سلام،
فقط خواستم بگم بابا نمردم. هنوز زنده ام. بیرون نرفتن خان باجی از سر بی چادری است.
منم از بی مطلبی جرات نمیکنم بیام اینجا.
راستش حرف برای گفتن خیلی زیاده. ولی اینروزا خیلی سرم شلوغه.
دلم برای همتون تنگ شده بود.
نگران نباشید. پرچین هنوز برقراره.
من زنده ام و برگشتم به وطن. جایی که دوستش دارم و عشق منه. خیلی چیزای اینجا خیلی بده ولی بودی که وار... همینجوری دربست دوستش دارم...


قرار

شاید فراموش کرده ای

یادت نیست؟

قرارمان را میگویم

گفتی که گوشه روزنامه صبح ات نوشته ای

در حاشیه خبر جنگهای هسته ای....

 

اینجا در انتظار ایستاده ام

با کفشهای سرخ

تا تو باز شناسی ام

در میان کفشهای سیاه

که با شتاب گذار میکنند در پیاده رو.

 

من گوش نمی سپارم

به صحبت رهگذران هرزگوی

آنان که زبان نرم در کام را

خنجری میخواهند در نیام

و طعن و دشنام نشخوار میکنند

نیش خنجرشان در من کارگر نیست

 

 

در انتظار ایستاده ام

با بالاپوشی سرخ

تا تو باز شناسی ام

در میان سایه های خاکستری

که با شتاب عبور میکنند.

تو گفتی: "بانوی زیبا!  اینگونه با لباس سرخ چون لاله در چمن خواهی شد."

و امروز همه چمنها اسفالت گشته است..

 

من اینجا در انتظار،

 گوش ایستاده ام

شاید صدای تو را بیابم.

در میان همهمه آدمها و آهنها.

صدای تو را میشناسم.

صدایی که با من مهربان بود.

 

همه حرفهایت را از بر کرده ام

تا آنروز که یادت افتاد که با من قرار داری

و سراسیمه آمدی

و صدایم کردی

زود پاسخ دهم :اینجا ، اینجا...

 

اینجا در انتظار ایستاده ام

با چتری سرخ در دست

تا تو با یک نگاه باز شناسی ام

از میان سرهای در گریبان

که با شتاب عبور میکنند..

تو گفتی: "بانوی زیبا!  تابستان و چتر؟ باران که نمیآید"

و میبینی که امروز همه جا سفید است از برف.

 

من اینجا ایستاده ام

و انتظار را دوست دارم.

در اینجا دیده ام سایه ها در هر فصل از کجا عبور میکنند.

من میدانم گنجشکهای کوچک در کجای دیوارهای سیمانی لانه میکنند.

میدانم در روزهای داغ  کدام ساعت روز پاسبانها چرت میزنند

و کودکان خیابان دور از چشمشان  در حوض میدان آبتنی میکنند.

من آوازهای گدایان را از بر شده ام

و نجواهای غمگین رهگذاران را خوب میشناسم.

...

من عشق را خوب میشناسم.


رضا- آبان ۸۳
-----------------------------------

پرچین

 
-پرچین چیه؟
 
-خوب. یه جور دیواره. ولی خیلی هم جدی نیست. میشه راحت ازش رد شد. یه فرق دیگه شم با دیوار اینه که میشه اونورشو راحت دید. 

-پس فایدش چیه؟

- فایدش؟ نمیدونم! اینجوری پرچین ناقض خودش میشه...شاید برای اینه که گله از اونجا رد نشه گلها رو بخوره...

- پرچین یعنی داد میزنی هیچکس نباید بیاد اینور!

- نه نه. اون دیواره. خوب که دقت کنی میبینی پرچین یعنی اینجا یه جایی هست که اونقدر ارزش داره که دورش حصار کشیدن پس ازش رد شو بیا اینور........

------------------------------------------------------------------------------------

این شعر از وبلاگ لیلی با من است نقل شده:

بین دست هایمان فاصله و
  بین خانه هامان پرچین و
  بین قلبهایمان پرتگاه
  آن سوی پرچین دستی است که می توان فشرد
  این سوی پرچین قلبی است که می توان بخشید
  پرتگاه را اگر نمی توان پر کرد
  بر آن پلی می توان ساخت

آوار دلتنگی

آوار دلتنگی است
غروب دلگیر شهر غریب
و نسیم که بوی ترا ارمغان دارد
و آواز غمگین مردی که از کوچه میگذرد

آوار دلتنگی است
بغضی که بیگاه سرچشمه شور اشکها میشود
و نقشه ای که عظمت جغرافیا را به رخ میکشد و عمق دوری را
و آفتاب بی رمق که شماره انداز تاریخ است

ترانه قدیمی سنگ خارا
رقص کوتاه ایرانی در پی شنیدن نوایی آشنا
خوابهای آشفته کودکی که کفشهای پاره میپوشید.
 آوار دلتنگی اند برای مرد غریب

رضا- ۷ اکتبر ۲۰۰۴