فرودگاه برای خیلیها یاد آور خاطره خوب دیداره برای خیلیها برعکس. اونجا نقطه وصلها و فصلهاست. اگر یکی دو ساعت اونجا باشید و به آدمها دقت کنید خواهید دید که چه اشکهایی از دیده ها جاری است. از شادی دیدار یا از هجر جدایی.
فرودگاه برای خیلیها میعادگاه خاطره هاست...
----------------------------------
کم خواهم آورد:
سر بر شانه ی خسته ام
نشسته ای آرام
در آستانه پرواز به سوی سرنوشتی دور
و اندیشه روزهای جدایی
روزهای دوری
ذهن مسافر را آشفته میکند:
دستان صبورت را کم خواهم آورد
در روزهای بی قراری.
گرمای وجودت را کم خوام آورد
در روزهای سرد زمستان.
چشمهایت را کم خواهم آورد
در روزهای دلتنگی.
و برای شعرهایم واژه کم خواهم آورد
در روزهای جدایی.
میدانم
من خود را کم خواهم آورد
در لحظه های حضور.
...
من در آبی بیکران آسمان دور میشوم
پروازی که همیشه در خواب میبینم
و شانه ام خیس است...
رضا- آذر ۸۳
اول بگم اول..سلام...ببین هنوز یکساعت نشده که برات کامنت گذاشتم.بذار بخونم برگردم...
خب...طرحت که مثل همیشه جادویی و زیبا بود...
و شاید باورنکنی من امروز صبح در دفترم نوشتم:نکنه اون لحظه هایی که باید باشم خودمو کم بیارم؟
و انگار اینجا جواب شنیدم که:میدانم
میدانم
خود را کم خواهم آورد در لحظه های حضور...
....
چقدر قشنگه شعرات.
و چقدر غمگین؟؟
خیلی منتظر موندم که بنویسی ولی حالا..........
بدجوری یه خاطره تلخ یادم اومد.
ولی ممنون
سلام .. دوست مهربون ممنون از لطفت ... ولی یه سوال نوشته بودی که می دونم یه روز آهنگ کامل شعرم رو میشنوی ... می خواستم بدونم از کجا می دونستی این آهنگ ترانه الان داره کار میشه ... (چشمک) .. امیدوارم هر وقت به بازار اومد شما هم ازش لذت ببرید ... ناقلا نکنه شما هم ....
سلام ممنون از نظرت...فشار همین طوری بالا هست....
برای شعرهایم واژه کم خواهم آورد
در روزهای جدایی
....
با خوندن این شعر پر شدم از یه حس غریب
و ممنون که این حسو بهم دادی!
سلام!
فرودگاه!
رفتن و ماندن!
تردید و اطمینان!
خیلی جالبه!
موفق باشی
صدر
سلام به رضای مهربون......ممنون از حضور پاک و صمیمیت..و خوشحالم که دوباره نوشتی...و چه تصویر غمگینی ا ز رفتن و جدای و غربت.....برقرار باشی عزیز....غریب...
***
دانه محتاج اشک های من است .
دانه .
محتاج پرتو گرم نگاه توست.
تو اگر بر اشک های من نتابی.
تو اگر دانه کوچکم را گرم نکنی.
هرگز سبز نخواهد شد../سلام و وقت بخیر..ان شالله که هرجا هستید ایام بکامتون باشه/.موفق باشید
هنوز هم وقتی اسمان ابری میشود...افتابگردان رنگش می پرد...
ودرخت حافظه اش را ازدست میدهد....
گاهی چقدردیرمیشود....وجرأت نمیکنیم که بگوییم...
دوستت دارم..!
چقدربیراهه میرویم...وجرأت نمیکنیم برگردیم....!!!!
پرواز با تأخیرانجام میشود...
اماانگار...چیزی شبیه اشتیاق...ته وجودم پنهان است..که در
مرزهای بی خیالی نمیگنجد....
فردا....
من هم ازهمان راهی میروم که بید مجنون رفت....
وفقط عکسی میماند...درخاطر اسمان....
که هرروزابی تر میشود...!!!
این شعر چقدر مرا به فضاهای دوست داشتنی عاشقانه و در عین حال غیر قابل دسترس برد.رضای عزیز هر کجا که هستی تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد...
شیرین حتی اینگونه صبور نبود ،. خسرو هرگز اینقدر شیدا ... آیا دستان مرا یارای نوازش دستان شاعرت هست؟ ...